ثقلین
TasvirShakhesSharafkhanlou

انبار تدارکات شهر خوی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

شنیده بود سپاه ارومیه پیکان وانتی دارد که خراب و بی‌استفاده افتاده گوشه‌ای. بچه‌های سپاه آن‌جا بس که ماشین توی دست و بالشان بود، کاری ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

تقویم رومیزی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

وقتی مقر سپاه منتقل شد به کاخ جوانان هلال احمر، داداش واحد تدارکات را تحویل گرفت و فعالیتش بیش‌تر شد و همه‌ی همّ و غمّش ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

مهاجر صدر اسلام

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

طبیعی بود برای آدمی به جنب و جوش علی حاشیه درست شود. اما علی با نگاه تیزی که داشت، هیچ وقت دچار حاشیه‌هایی که کم ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

از پسرت دلخور نباش!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یادم نمی‌رود، آن روز که داشتم از جلوی سپاه رد می‌شدم، دیدم در بزرگ پادگان باز شد و با تویوتا آمد بیرون. من را که ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

معلم ریاضی مهربان

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

اوایل هم معلمی می‌کرد و هم می‌رفت سپاه. بچه‌های کلاس برایش سر و دست می‌شکستند. معلم ریاضی مهربان، نوبر بود. علی بلد بود به چه ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

رضایت مادر

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

برادر یکی از دوستانشان نامزد نمایندگی مجلس شده بود و رفاقت حکم می‌کرد علی و جعفر بروند یک گوشه‌ی کار تبلیغاتش را بگیرند. علی آمد ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

قلک حساب اعمال

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک قلک داشتم که یک گوشه‌اش شکسته بود. قرار گذاشتیم هر کدام‌مان غیبتی کرد یا مرتکب گناهی شد که به نظرش بزرگ آمده، پولی بیندازد ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

نمی‌گذاشت بِرَنجی!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

تا قبل آن، علی فقط پسر خاله‌ای بود که بیش‌تر وقت فراغت من با او سپری می‌شد و دوستش داشتم، اما درِ باغ سبزی که ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

تو دل برو!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

داداش آدم خوش خنده و خوش‌رویی بود. ازدواج که کرد، قیافه‌ی بشاش و لب پرخنده‌اش شکفته‌تر شد. می‌دیدم که خیلی زود در دل اقوام خانمش ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

انجمن اسلامی دانش‌سرا

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

علی و من و محمود و پسری به اسم الهام فرج‌زاده که از بچه‌های سلماس بود، انجمن اسلامی دانش‌سرا را راه انداختیم و ایستادیم جلوی ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

بمب دست‌ساز

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

سر دسته‌ی اراذل کسی بود به نام عباس که با جیپ می‌آمد و می‌‌رفت و مسیرش طوری بود که زیاد از جلوی خانه‌ی علی رد ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

مدار الکتریکی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

چند ماه آخر حکومت پهلوی، رژیم متوسل شده بود به مزدورانی که از دهات اطراف شهر اجیر می‌کرد تا مال و اموال مردم را غارت ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

کفش نمره ۴۵

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

شب و روز دنبال این بودیم که سر به سر هم بگذاریم. پاهای بزرگ علی و این‌که هیچ وقت کفش اندازه‌ی پایش پیدا نمی‌شد و ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

استاد بار گذاشتن آبگوشت

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

خوش خوراک بود. غذا را با لذت می‌خورد، طوری که غذا خوردنش آدم را به اشتها می‌آورد. استاد بار گذاشتن آبگوشت بود. [در ایام دانشجویی،] ...

صفحه 97 از 122« بعدی...102030...9596979899...110120...قبلی »