داداش آدم خوش خنده و خوش‌رویی بود. ازدواج که کرد، قیافه‌ی بشاش و لب پرخنده‌اش شکفته‌تر شد. می‌دیدم که خیلی زود در دل اقوام خانمش جا کرده و همه دوستش دارند. خُلقش طوری بود که همه جذبش می‌شدند و خیلی زود توی دلِ دور و بری‌هایش جا باز می‌کرد. در عوالم نوجوانی فکر می‌کردم برادرم که زن بگیرد، توجهش به من کم‌تر می‌شود. با این همه، بعد ازدواجش نگذاشت احساس کنم توجه کم‌تری به من و کارهایی که می‌کنم دارد.

در سخت‌ترین شرایط هم ندیدم که قیافه‌اش در هم برود و حرکتی از روی عصبانیت انجام دهد یا خودش را ببازد. آرامشی در وجودش بود که در محیط اطرافش هم نفوذ می‌کرد. نرم و با آرامش رانندگی می‌کرد، طوری که آدم دلش می‌خواست تا ته دنیا باهاش برود.

 

منبع: کتاب « اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام؛ شهید علی شرفخانلو» – انتشارات روایت فتح

به نقل از: برادر شهید (بایرام شرفخانلو)