ثقلین
TasvirShakhesshahid214

سیراب که شد خنده تحویلمان داد

شهید علیرضا عاصمی

تو میدان مین، از ساعت ده به آن طرف، دیگر کاری از ما ساخته نبود. بس که هوا گرم بود.هجوم می‌بردیم سمت کلمن آب. یک ...

TasvirShakhesshahid212

لب و چانه‌ی عسلی و نیش زنبورها!

شهید محمود شهبازی

اعضای تیم شناسایی عبارت بودند از: قدیر نظامی و حبیب الله مظاهری. حبیب می‌خواست نسبت به آن‌جا توجیه باشد، لذا او را هم با خودمان ...

TasvirShakhesshahid205

انگیزه‌ی تو چیه؟

شهید رضا قندالی

 اوّلین بار که می‌خواست به جبهه برود، باید مصاحبه‌ای با او می‌کردند تا پای‌بندی او را به اسلام بفهمند. لذا از او پرسیده بودند: انگیزه‌ی ...

TasvirShakhesshahid211

حوری زشت و بداخلاق!

شهید احمد خلیلی

بچّه‌های تخریب همه شهید احمد خلیلی را به صفا و بذله‌گویی می‌شناختند. هر وقت حجم آتش عراق سنگین می‌شد، به خاطر این‌که به نوجوان‌ها روحیه ...

TasvirShakhesshahid210

بیا خواستگاری خواهر من!

شهید مهدی زین الدین

آمده بود مرخصی بگیره. یک نگاهی بهش کرد و گفت: «می‌خوای بری ازدواج کنی؟»گفت: «آره، می‌خواهم بروم خواستگاری.»درنگی کرد و گفت: «خب بیا خواهر منو ...

TasvirShakhesshahid205

فرمانده‌ی قاطرها!

شهید رضا قندالی

سال شصت و شش به ماووت رفتیم. مقرمان در گردویی بود. گردان داشت جابه‌جا می‌شد. به علّت صعب العبور بودن منطقه، به هر گردانی تعدادی ...

TasvirShakhesshahid205

گوشت تمام شده، گریه می‌کنی؟

شهید رضا قندالی

در یکی از عملیّات‌ها دو نفر که برادر بودند به همراه آقا رضا و دیگران شرکت داشتند. یک برادر شهید شد و برادر دیگر در ...

TasvirShakhesshahid205

چطور آمدی؟

شهید رضا قندالی

در مقرّ تیپ دوازده قائم، در دزفول بودیم. یکی – دو تا از بچّه‌ها می‌خواستند به شهر بروند. آقا رضا گفت: «منم ببرین.»گفتند: «نمی‌شه. ما ...

TasvirShakhesshahid205

سفره

شهید رضا قندالی

 در امیدیه‌ی اهواز با هم در یک چادر بودیم، شهرام زمانی هم با ما بود. شب چهارشنبه‌ای بود، دعای توسّل برگزار شد و همه‌ی بچّه‌ها ...

TasvirShakhesshahid205

ماه رو می‌بینی؟

شهید رضا قندالی

برادرم مجتبی می‌گفت: وقتی با آقا رضا توی جاده‌ی خندق بودیم، می‌دیدم او که به هر طرف راه می‌افته، ده – دوازده نفر دنبالش راه ...

TasvirShakhesshahhid209

شماره‌گیری با تلفن بی‌شماره‌گیر!

شهید محمّد ابراهیم همت

شوخی و شیطنت‌های رضا دستواره زبانزد بود. یک بار در پادگان ابوذر بودیم، یک خط FX  داشتیم که اصلش توی مخابرات بود. یک خطش را ...

TasvirShakhesshahid205

جیغ بلند!

شهید رضا قندالی

آن قدر ما را خنداند که خسته شدیم. تا هر چه بیدار بود کاری جز این نداشت. چند قرص والیوم را حل کردم و توی ...

TasvirShakhesshahid205

شب‌های سرد

شهید رضا قندالی

تقسیم شدیم. ما را به اردوگاه کاظمین فرستادند. من و آقا رضا، با تعدادی از بچّه‌های فروان و دوستان دیگر در یک چادر بودیم.هوای شب‌ها ...

TasvirShakhesshahid205

سوت واقعی و تقلبی!

شهید رضا قندالی

به بچّه‌ها گفته بود: «این قاطرها آموزش دیده هستن! به محض این‌که صدای سوت خمپاره را بشنون درازکش می‌کنن.»بچّه‌ها هم که حرف‌های آقا رضا را ...

صفحه 1 از 212