سال شصت و شش به ماووت رفتیم. مقرمان در گردویی بود. گردان داشت جابه‌جا می‌شد. به علّت صعب العبور بودن منطقه، به هر گردانی تعدادی قاطر می‌دادند.

آقا رضا گفت: «بریم قاطرها رو تحویل بگیریم.»

با هم راه افتادیم. خیلی از بچّه‌ها روحیات او را می‌دانستند. شنیده بودند که گفته: «من هم فرمانده‌ی گردانم. امّا به من نیرو نمی‌دهند!» در بین راه از او می‌پرسیدند: «مگه تو فرمانده‌ی گردان نیستی؟»

جواب می‌داد: «چرا! من فرمانده ی گردان قاطرها هستم. دارم می‌رم نیروهام رو تحویل بگیرم.»


منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۳- سرزندگی و نشاط»؛ شهید رضا قندالی، ص ۷۵٫ / بر سر پیمان، ص ۱۴۰٫