(شایعه) خانه ضد تانک
شهید شیخ فضل الله محلاتیتنها کسی که به فکر خانهی بچههای سپاهی افتاد، حاج آقا بود.میگفت «این بندگان خدا نه حقوق زیادی میگیرن، نه خونه زندگی قرص و محکمی ...
تنها کسی که به فکر خانهی بچههای سپاهی افتاد، حاج آقا بود.میگفت «این بندگان خدا نه حقوق زیادی میگیرن، نه خونه زندگی قرص و محکمی ...
یادم است باکری جنازه نداشت و خبر دادند که در ارومیه براش مجلس ختم گرفتهاند.حاج آقا گفت «میریم ارومیه، همین الآن.»از خوی که میخواستی رد ...
در یکی از عملیاتها لشکر عمل کننده از شهر اصفهان بود. آمار زخمیهاشان خیلی بالا بود. ما اهواز بودیم.حاج آقا گفت «میریم اصفهان، همین الآن.»این ...
حاج آقا به گردانها و یگانهای دیگر هم سرکشی میکرد. یک بار هم با هم رفتیم لشکر قدس، که معروف بود دارند نیروهای زیادی را ...
در عملیات مسلم بن عقیل یک عده از علما آمدند به قرارگاهی که ما آنجا بودیم.آقای محلاتی رفت ازشان پرسید «شما برای چی اومدهی اینجا؟»گفتند ...
خمپارهها و موشکها امان نمیدادند. درست میآمدند میخوردند به جایی که همین چند لحظه پیش از آنجا رد شده بودیم. رفتیم خودمان را رساندیم به ...
تا آخرین روز که شهید محلاتی سوار هواپیما شد و بعدش به شهادت رسید، من محافظش بودم. در زمانی که آقای محلاتی نمایندهی مجلس شده ...
در سالگرد شهادت نواب صفوی از طرف یک برنامه تلویزیونی آمدند از من و آ شیخ فضل الله و شیخ محمد رضا نیکنام (برادر زن ...
آ شیخ فضلالله را کم و بیش میدیدم. گاهی منبر میرفت و گاهی زندان. با عسرت زندگی می کرد. ممنوع المنبرش کرده بودند. یک حسینیه ...
اول قرار بود جنازهی رضا خان را ببرند نجف. نواب صفوی مخالفت کرد. سال ۲۸ آوردنش ایران که ببرندش قم. مردم شهر ریختند توی خیابانها ...
بعد از انقلاب من شدم نمایندهی کرج و شیخ فضلالله شد نمایندهی محلات. گاهی همدیگر را توی ناهارخوری مجلس میدیدیم و از خنده و شوخی ...
درِ خانهی آقای فلسفی از قدیم به روی علما و طلاب و بخصوص به روی مردم باز بود.میگفت «ما اومدهیم که در خونهمون به روی ...
زندان رفتن دیگر عادتمان شده بود. گاهی اگر دلمان برای کسی تنگ شده میشد، میرفتیم آنجا میدیدیماش. مثل شیخ احمد جنتی، یا مرحوم موحدی ساوجی، ...
آن موقع زیاد پول توی جیبمان نبود. اصلاً پول کجا بود؟ گاهی شیخ فضلالله به دادم میرسید. میآمد پانصد تومان، یا گاهی هزار تومان، یا ...