آ شیخ فضل‌الله را کم و بیش می‌دیدم. گاهی منبر می‌رفت و گاهی زندان. با عسرت زندگی می کرد. ممنوع المنبرش کرده بودند. یک حسینیه داشت به اسم حسینیه‌ی محلاتی‌ها. یک بار آقای قرائتی را دعوت کرده بود و من رفتم آن‌جا دیدم خیلی خوشحال است.

گفتم «چی شده که کبکت خروس می‌خونه؟»

گفت «یه اتفاق‌های خوبی داره می‌افته.»

همین‌ها را بالای منبر هم گفت. سال ۵۳ و ۵۴ بود.

او برای این انقلاب خیلی زحمت کشید. من که یادم نمی‌رود. بعد از بهمن ۵۷ و بعد از حمایت‌اش از بنی‌صدر در ریاست جمهوری به دستور امام، از طرف مخالفان بنی‌صدر منزوی شده بود. کار به جایی کشیده بود که مخالفان بنی‌صدر در حضور امام به آشیخ فضل‌الله کنایه می‌زدند. امام آن‌جا کار عجیبی کرده بودند، حرف عجیبی زده بودند.

گفته بودند «با شیخ فضل‌الله ما کاری نداشته باشین.»

همین حرف امام همه را در آن جلسه مجبور به سکوت کرده بود. اما در خفا هنوز صدای آن نیش و کنایه‌ها شنیده می‌شد و این دل آ شیخ فضل‌الله را می‌شکست. فقط باید زمان می‌گذشت تا همه بفهمند امام چه فکری داشته. وقتی بنی‌صدر چهره‌ی واقعی‌اش را نشان داد، آ شیخ فضل‌الله اولین کسی بود که حقایق را روشن کرد و برای رأی عدم کفایت‌اش در مجلس بیش‌ترین انرژی را گذاشت.

قاصد خنده‌رو، ص ۱۷۲ و ۱۷۳٫