در سالگرد شهادت نواب صفوی از طرف یک برنامه تلویزیونی آمدند از من و آ شیخ فضل الله و شیخ محمد رضا نیکنام (برادر زن خلیل طهماسبی) دعوت کردند که بیاییم از نواب صفوی و فداییان اسلام حرف بزنیم. تازه آن جا بود که فهمیدم در آن سال‌ها، در هجده نوزده سالگی، چه غوغایی در دل‌اش بوده که شیفته‌ی نواب شده.

می‌گفت «نواب برای من مظهر مخالفت با حکومت بود.»

می‌گفت «مبانی او با مبانی امام یکی بود. هر دوشان تربیت شده‌ی یک مکتب بودند. منتها نواب جوانی پرشور و هیجان بود و امام مرجع تقلید، عالم، عارف، حکیم، فیلسوف و آرمان‌گرای فرهنگ‌ساز بود.»

می‌گفت «آن دوران دوران بسط مبارزه بود. تازه مبارزه در حوزه جوانه زده بود. اگر نواب را شهید نمی‌کردند…»

دل‌اش می‌خواست نواب زنده می‌ماند و این روزها را می‌دید.

می‌گفت «شهیدش کردند و صدایی از هیچ کس بلند نشد، ولی خون‌اش، خون او و خیلی از مبارزین دیگر، حالا به ثمر نشسته و … ما نباید فراموش‌شان کنیم.» نواب صفوی با خودش یک فرهنگ جدید آورده بود. آن موقع‌ها کمونیست‌ها به هم می‌گفتند «رفیق»، ناسیونالیست‌ها می‌گفتند «سرور»، ما بچه‌های فداییان اسلام به هم می‌گفتیم «برادر». این «برادر، برادر» گفتن‌های بعد از انقلاب ریشه در آن روزها دارد که یادمان نرود که ما با یکی دو تا دشمن خارجی و داخلی طرف نبودیم. از هر طرف در معرض خطر بودیم.

قاصد خنده‌رو، ص ۱۷۴٫