حاج آقا به گردان‌ها و یگان‌های دیگر هم سرکشی می‌کرد. یک بار هم با هم رفتیم لشکر قدس، که معروف بود دارند نیروهای زیادی را آماده می‌کنند برای عملیات‌های سخت. تا رسیدیم و چشم‌مان به بچه‌ها افتاد، دیدیم همه‌شان کسل و خسته‌اند.

حاج آقا پرسید «این بچه‌ها چرا این جوری‌ان؟»

فرمانده‌شان آمد گفت «چیزی نیست، حاج آقا. مراسم داشتیم.»

حاج آقا گفت «این چه مراسمی بوده که بچه‌ها رو این قدر خسته کرده؟»

فرمانده گفت «عزاداری، حاج آقا. نمی‌‌دونین چه شوری گرفته بودن و چه سینه‌ای می‌زدن. جاتون حسابی خالی بود.»

حاج آقا گفت «مراسم‌تون … تا کِی طول کشید؟»

فرمانده گفت «تا دو و نیم صبح.»

حاج آقا گفت «این کارتون اصلاً درست نیست. هر چیزی حدی داره. نیرویی که می‌خواد آماده بشه برای جنگ، یا ببرنش برای جنگ، باید همیشه شاداب و سرحال و قوی باشه. باید دهِ شب بخوابه، چهارِ صبح بلند شه، ورزش کنه، نماز بخونه، صبحانه بخوره، شاداب و سرحال پاشه بیاد سر خدمتش، نه خسته و دل زده.»

همان ‌جا دستور داد که «تمام لشکرها باید مراسم عزاداری و نوحه‌خوانی‌شون سر ساعت ده تموم بشه.»

قاصد خنده‌رو، ص ۱۸۰٫