آن موقع زیاد پول توی جیب‌مان نبود. اصلاً پول کجا بود؟ گاهی شیخ فضل‌الله به دادم می‌رسید. می‌آمد پانصد تومان، یا گاهی هزار تومان، یا یک بار دو هزاز تومان می‌گذاشت توی جیب‌ام و می‌رفت.

می‌گفتم «این‌هاچیه؟»

می گفت «حقت.»

می‌گفتم «باب چی؟»

می‌گفت «بابتش رو کس دیگه‌ای تعیین می‌کنه نه من.»

می‌گفتم «کی؟»

می‌گفت «همونی که همیشه می‌گی می‌ارزه براش جون بدی.»

می‌گفتم «آقا»؟

ما آن روزها به امام می‌گفتیم آقا.

می‌گفت «آقا سلام رسوندن و گفتن ناقابله.»

قاصد خنده‌رو، ص ۱۶۴ و ۱۶۵٫