ثقلین
TasvirShakhesSharafkhanlou

جعبه‌ی آرزوهایم

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

بعد از خوش و بش و خسته نباشید، با احترام، جعبه‌ای را گذاشت جلویم و اشاره کرد که بازش کنم. پرسیدم «علی داداش این‌ها چیه؟» ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

لباس سپاه

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

شنیده بود یکی از بچه‌ها می‌خواهد از سپاه بیاید بیرون. هیچ وقت آن‌قدر برافروخته ندیده بودمش. سپرده بود قبل رفتن ببینمش. هیچ وقت اشتباه طرف ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

باورمان شد حاجی شده‌ایم!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

شهریور سال ۶۰، بچه‌های واحد بهداری سپاه خوی برای تشویق به خاطر درمانگاهشان سهمیه‌ی حج گرفتند. آبان یا آذر سال ۶۰ بود که در قالب ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

مزار شهدا

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

وقتی رسیدم، علی با مهندس نقشه‌بردار شهرداری داشتند از روی نقشه‌ای که پهن کرده بودند روی زمین، طول و عرض جایی را به هم نشان ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

درمانگاه سپاه خوی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

آن روزها همه‌ی واحدهای سپاه متمرکز بودند در ساختمان کنسول‌گری. من هم مسئول بهداری سپاه بودم با یک اتاق و کلی مراجعه. بهداری باید ساختمان ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

زودتر قوی شو!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

آن موقع‌ها پسر بزرگم چهار پنج سال بیش تر نداشت. هر شب که تلویزیون رزمنده‌ها و جبهه را نشان می‌داد، آویزانم می‌شد تا برایش لباس ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

فقط حرف نبود، عمل هم داشت!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

ساختمان شهرداری چای‌پاره، وقتی علی شرفخانلو شهردارش بود، هر روز دو فضای متفاوت را تجربه می‌کرد. صبح تا ظهر، محل انجام کارهای عمران شهری و ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

 لَحیم جای رحیم!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

زمین‌های کشاورزی دشت خوی به خاطر حاصل‌خیزی خاکش، دو بار در سال کشت می‌شوند و آن سال اگر محصول روستا به موقع برداشت نمی‌شد، کشاورزان ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

مبارزه فرهنگی با ضد انقلاب

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

مجاهدین خلق (منافقین) با نمای اسلامی و ظاهر مذهبی می‌آمدند در جمع مردم و قهوه‌خانه‌ها، تفرجگاه‌ها و مدراس را با تبلیغات‌شان قرق کرده بودند و ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

شهردار چای‌پاره

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک سالی از ازدواجش می‌گذشت که حکم شهرداری یکی از شهرهای اطراف خوی را به اسمش زدند. چند هفته‌ی اول شهردار بودنش را در رفت ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

انبار تدارکات شهر خوی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

شنیده بود سپاه ارومیه پیکان وانتی دارد که خراب و بی‌استفاده افتاده گوشه‌ای. بچه‌های سپاه آن‌جا بس که ماشین توی دست و بالشان بود، کاری ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

تقویم رومیزی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

وقتی مقر سپاه منتقل شد به کاخ جوانان هلال احمر، داداش واحد تدارکات را تحویل گرفت و فعالیتش بیش‌تر شد و همه‌ی همّ و غمّش ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

مهاجر صدر اسلام

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

طبیعی بود برای آدمی به جنب و جوش علی حاشیه درست شود. اما علی با نگاه تیزی که داشت، هیچ وقت دچار حاشیه‌هایی که کم ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

از پسرت دلخور نباش!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یادم نمی‌رود، آن روز که داشتم از جلوی سپاه رد می‌شدم، دیدم در بزرگ پادگان باز شد و با تویوتا آمد بیرون. من را که ...

صفحه 95 از 114« بعدی...102030...9394959697...100110...قبلی »