آن روزها همه‌ی واحدهای سپاه متمرکز بودند در ساختمان کنسول‌گری. من هم مسئول بهداری سپاه بودم با یک اتاق و کلی مراجعه. بهداری باید ساختمان و تشکیلات مجزا می‌داشت که نداشتیم. مجبور بودیم در همان یک وجب جا، هم بیمار ویزیت کنیم و هم اگر تزریقی بود انجام دهیم و حتی بسترهای محدود را در همان اتاق کوچک بپذیریم. 

این هم برای ما و هم برای ارباب رجوع سخت بود. یک روز با علی که تازه حکم تدارکات را گرفته بود، رفتیم پیش فرمانده سپاه و موضوع ایجاد درمانگاه مستقل را مطرح کردیم. فرمانده استقبال کرد وعلی مأمور شد تا جای مناسب درمانگاه و امکانات لازمش را مهیا کند. با روحیه‌ای که در علی سراغ داشتم، مطمئن بودم بهترین جای ممکن را پیدا می‌کند. خیلی گشت تا بالاخره ساختمان متروکه‌ای در محله‌ی باغ گلستان که قبل از انقلاب برای رؤسای شرکت نفت ساخته شده بود و تعداد طبقات و اتاق‌هایش راست کارم بود را پیدا کرد.

این تازه اول کار بود. کلی دوندگی کرد تا توانست مجوز استقرار و بهره‌برداری از ساختمان را جور کند. ساختمان را که تحویل گرفت، بنا و گچ‌کار و شیشه‌بُر و نقاش آورد که کارهای نیمه تمام بنایی و نقاشی ساختمان را انجام دهد و شیشه شکسته‌ها را جا بیندازد. بعد آمد سراغ من که لیست تجهیزات و ملزومات را بگیرد و برود دنبال تهیه‌شان.

ساختمان متروکه‌ی شرکت نفت خیلی زود تبدیل شد به درمانگاه سپاه خوی و آن‌قدر کارمان گرفت که سه نفر پزشک استخدام کردیم و هر روز بیش‌تر از دویست بیمار پذیرش داشتیم که همه از بچه‌های کادر و خانواده‌هایشان بودند که بعدها با موافقت فرمانده سپاه به افراد غیر کادر هم سرویس‌های درمانی و بهداری ارائه می‌کردیم.

علی دستش طلا بود. پی هر کاری که می‌رفت، به بهترین شکل انجامش می‌داد. درمانگاهی که برایمان تجهیز کرد، سرآمد بهداری‌های سپاه در شهرهای اطراف و بهترین آن‌ها در منطقه بود و همین باعث شد بهداری سپاه خوی، بهداری نمونه‌ی شمال غرب شود. جالب بود که آن زمان بعضی از واحدهای ارتش خوی، درمانگاه نداشتند و ما در بهداری سپاه به آن‌ها هم خدمات می‌دادیم.

 

منبع: کتاب « اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام؛ شهید علی شرفخانلو» – انتشارات روایت فتح

به نقل از: اسماعیل جبارزاده