پست خالی
صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردیبا یک تعداد نیرو، به عنوان مسئول مقر، ماندم توی روستای کوه خان. یک مقر ارتش هم آنجا بود که فرماندههاشان از آنجا توپخانهشان را ...
با یک تعداد نیرو، به عنوان مسئول مقر، ماندم توی روستای کوه خان. یک مقر ارتش هم آنجا بود که فرماندههاشان از آنجا توپخانهشان را ...
بعد از عملیات مطلع الفجر آمد همهمان را جمع کرد توی مسجد ستاد غرب. رفت ایستاد پای یک تخته که کالک عملیات را چسبانده بودند ...
بنی صدر با لحن دستیارش گفت «اینها رو برای چی آوردهین توی جلسهی من؟»گفتم «دوستان من یک ساعته که توی جلسهن. اگر بنا به اعتراض ...
هر جا او بود، خیالام از همه چیز راحت بود. به خصوص مأموریتهایی که سپاه و ارتش باید با هم انجام میدادند. همیشه هماهنگ کنندهی ...
سنندج یک فاضلاب بزرگ داشت که گروهکها رفته بودند داخلاش مهمات و نارنجک و مواد منفجرهی خودشان را آنجا مخفی کرده بودند تا سر فرصت ...
مجبور شدیم سخت بگیریم. طرحی داده شد که از نُه صبح، هر روز، اول و آخر خیابان و کوچه را ببندیم، مأمور بگذاریم، و مردم ...
بروجردی میخواست از پادگان برود استانداری. این مسیر را همیشه گروهکها گلولهباران میکردند. یعنی از خانههای مرتفعی که توی این مسیر قرار داشت تیراندازی میکردند. ...
توی شادیشان شریک شدم که بالا میپریدند و دست تکان میدادند. وقتی هلیکوپتر آمد نزدیکمان، دودش بیشتر شده بود و خلباناش نمیتوانست کنترلاش کند. خیلی ...
طاقت همهمان طاق شده بود. هر لحظه خبر میرسید که بروجردی با نیروهای تازه نفس در راه است. چشممان به راه سفید شده بود و ...
سرتیپ فلاحی آن موقع رییس ستاد مشترک بود. سپاه و ارتش کنار هم میجنگیدند. کار به جایی رسید که سرتیپ فلاحی با تلفنگرام به همه ...
یک بار آنقدر سرمان شلوغ شد که دو سه هفته نتوانست برود خانه. خانم بروجردی خودش آمد دم در پادگان. از دژبانی تماس گرفتند گفتند ...
آن روزها توی کردستان دست سپاه بسته بود. هیئت حسن نیت از طرف دولت موقت آمده بود کردستان، با گروهکها ملاقات کرده بود، با هم ...
آمریکا همیشه از کردستان برای هدفهای خودش استفاده میکرد. یعنی اگر رژیمی سر کار میآمد و او میخواست آن را به زانو در بیاورد، اولین ...
توی دل کرُدهای کردستان جا باز کرده بود. هر کس هر کاری میخواست بکند، میآمد سراغ او. جهاد سازندگی میآمد برای پروژههای عمرانیاش از او ...