ثقلین
TasvirShakhesmarefat13

ملائکه می‌رسند!

شهید محمّد بروجردی

در عملیات «مطلع الفجر» که قرار بود تنگه‌ی کورک آزاد شود، مقدار زیادی پیشروی کردیم.در حین پیشروی عدّه‌ای از بچّه‌ها که به سمت رأس ارتفاع ...

TasvirShakhesakhlagh`8

همان لبخند، همان سلام

شهید محمّد بروجردی

 همسایه بروجردی بود، سر مسأله‌ای با برادر بروجردی درگیری پیدا کرد. ما هم بودیم، پادرمیانی کردیم و به قضیه فیصله دادیم.فردا همسایه آمد پیش ما، ...

TasvirShakhesakhlagh16

خدایا ما را ببخش!

شهید محمّد بروجردی

هر وقت برای شهید «محمّد بروجردی» تعریف می‌کردند، بعضی از بچّه‌ها از شما استفاده می‌کنند و می‌گویند؛ «بروجردی» این‌طور آدمی است؛ اصلاً به روی خودش ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

قلک حساب اعمال

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک قلک داشتم که یک گوشه‌اش شکسته بود. قرار گذاشتیم هر کدام‌مان غیبتی کرد یا مرتکب گناهی شد که به نظرش بزرگ آمده، پولی بیندازد ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

کفش نمره ۴۵

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

شب و روز دنبال این بودیم که سر به سر هم بگذاریم. پاهای بزرگ علی و این‌که هیچ وقت کفش اندازه‌ی پایش پیدا نمی‌شد و ...

TasvirShakhesborojerdi34-(1

منطقه از وجودش تاریک شده

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

منطقه‌ی هفت را که از منطقه‌ی یازده جدا کردند، حرف‌ها پشت سر بروجردی زیادتر شدند. کار به جایی رسید که هر کس به بروجردی نزدیک ...

TasvirShakhesborojerdi33-(1

پاپوش

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

هلی‌کوپتر محمد درست یک مرحله قبل از باز شدن جاده سقوط کرد. سال ۶۱ بود، ۲۰ آبان. آن روز آن‌قدر برف آمد که جاده بسته ...

TasvirShakhesborojerdi32-(1

بی‌مهری‌ها

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

داشتیم تلاش می‌کردیم قرارگاه حمزه را تشکیل بدهیم تا مسایل نظامی کردستان با وجود ارتش و سپاه و ژاندارمری در یک جا متمرکز بشود که ...

TasvirShakhesborojerdi31-(1

امر خدا

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

با آن همه جانی که گذاشت برای کردستان، نمی‌دانست چرا کارها این‌قدر به هم گره می‌خورند. تحلیل خودش این بود «به آخرش نزدیک‌ایم. مطمئن‌ام. منتها ...

TasvirShakhesshahidborojerd

رخت نو

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

من رفته بودم بوکان و یک جفت نیم چکمه‌ی جیرِ کرم رنگ گرفته بودم. بروجردی دیده بودشان. گفته بود «چه کفش‌های قشنگی!»گفته بودم «قابلی نداره.»گفته ...

TasvirShakhesshahidborojerd

از غافله عقب نمونیم؟

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

کاظمی که رفت، چون کارش زمین مانده بود، بروجردی حتی یک روز را هم تعطیل نکرد که مثلاً برود ختم و چه و چه. ماند ...

TasvirShakhesshahidborojerd

دلتنگی آخر

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

«می‌گه میرزاست، داداش ته؟»گوشی را گرفتم، حال و احوال‌اش را پرسیدم، دیدم صداش مثل همیشه‌اش نیست، پکر می‌زند.گفتم «چی شده، میرزا؟»گفت «به بچه‌ها بگو بیان ...

TasvirShakhesshahidborojerd

درس اخلاق حین عملیات

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

بارها شد که ضد انقلاب می‌َآمد روی بی‌سیم ما و شروع می‌کرد به فحاشی. بعضی از افسرها و سپاهی‌های جوان‌تر احساساتی می‌شدند و می‌خواستند جواب‌شان ...

TasvirShakhesshahidborojerd

برای نوکری شما آمدیم!

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

یک بار قرار بود یک ده بزرگ را پاکسازی کنیم. از توی خانه‌ها هنوز به طرف‌مان تیراندازی می‌کردند.محمد گفت «مردم نباید آسیب ببینن.»گفت «بچّه‌ها رو ...

صفحه 2 از 612345...قبلی »