بعد از عملیات مطلع الفجر آمد همه‌مان را جمع کرد توی مسجد ستاد غرب. رفت ایستاد پای یک تخته که کالک عملیات را چسبانده بودند بهش و شروع کرد عملیات را تشریح کردن.

یکی گفت «کجای کارمون خطا بود که شکست خوردیم؟»

بروجردی گفت «همین دیگه. وقتی بهتون می‌گم برین این‌جا رو بگیرین، یعنی مس مس نکنین، دور خودتون نچرخین، بهونه نیارین که نمی‌شه، دستور رو درست بشنوین، برین درست همون‌جا رو بگیرین، نه جایی رو که زورتون می‌رسه. اگه عمل به تکلیف می‌کردین، الآن از شکست حرف نمی‌زدیم. می‌نشستیم شیرینی پیروزی‌مون رو می‌خوردیم.»

«حالا هم چیزی نشده که. لابد خواست خدا بوده این یه قدم رو نریم جلو.»

خیلی‌ها از این شکست پکر بودند، ولی بروجردی مثل همیشه‌اش بود. خونسرد و خندان و شوخ. این‌جوری بچّه‌ها قوت قلب بیشتری می‌گرفتند. اصلاً پیش او بودن، در هر حال و روزی، مایه‌ی قوت قلب بود، حتی در اوج خستگی.

منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح

به نقل از: علیزاده