بدون تکبر
شهید کزازیغروب با بچّههای جدید، فوتبالی زدیم و صفایی کردیم. شب پس از شام، برادر کزازی را دعوت کرده بودند. این فرد به حدی ساده و ...
غروب با بچّههای جدید، فوتبالی زدیم و صفایی کردیم. شب پس از شام، برادر کزازی را دعوت کرده بودند. این فرد به حدی ساده و ...
بین دو نیمه، نشسته بودند دور هم.ـ «پاشید بریم جبهه، ماندید اینجا چی کار؟ توپ بازی؟!»هر دفعه میآمد مرخصی، دو ـ سه روز بیشتر نمیماند؛ ...
پایش یکجا بند نمیشد. از این روستا به آن روستا تیم آموزشی را میبرد و به اهالی اموزش نظامی میداد. اسلحهشناسی میگفت. تاکتیک درس میداد. ...
فوتبال که بازی میکردیم، رضا خط حملهمان بود. به او می گفتیم «پا طلایی.» تا تنگ غروب بازی میکردیم. اصلاً هم سیر نمیشدیم. اذان مغرب ...
مغازهی کوچکی داشتم که بازیکنان تیم فوتبال هر روز آنجا جمع میشدند. ناصر کاظمی همیشه در میان جمع حضور داشت و باهم بودیم. تا اینکه ...
شهید سیّد علی اکبر ابوترابی: «در زندان وزارت دفاع، یکی از افسران چترباز عراقی هم، زندانی بود. آن افسر ورزیده دربارهی وضعیت خوب نیروهای عراقی ...
ماه مبارک رمضان بود. قرار شد از چند نفر از بچّههایی که توانایی جسمی خوبی دارند، آزمایش قدرت بدنی گرفته شود تا از هر گروهان ...
یک روز آمد تهران. پرسید: «امروز بازی نگذاشتی؟»گفتم: «چرا! فردا ظهر بازی است،ساعت دو بازی داریم.»گفت: «خیلی خوب، فردا نمیروم. احتمالاً شنبه یا یکشنبه میروم.»فردا ...
فاو که فتح شد، ادامهی عملیات بود و مرحلهی دوم کار توی جادهی فاو ـ بصره و فاو ـ امّالقصر. علی از فرماندهی لشکر ابلاغ ...
در ایّام نوجوانی به همراه عدّهای از دوستان، تیم فوتبالی تشکیل داده بود که خودش بهترین بازیکن و کاپیتان بود و در زمین چمنی در ...
از چند روز پیش دوباره به پیشنهاد حبیب، ورزش صبحگاهی را آغاز کردیم. ما شش نفر بودیم که در این ورزش شرکت میکردیم. یادآوری میکنم ...
یکی از برنامههای او، ورزش صبحگاهی برای اعضای بسیج بود. در ابتدا نفرات بسیار زیاد بودند و خود ایشان هر روز صبح بعد از نماز ...
شهید محمّد علی روحیّهای پرنشاط و پرجنب و جوش داشت. از تنبلی و کاهلی بیزار بود. هرگز دوست نداشت رزمندهای را کِسِل و بیحال ببیند. ...
روزی تعدادی از جانبازان نابینا را به اتفّاق خانواده به کنار زایندهرود اصفهان برده بودیم. شهید نوری صفا به عنوان مبلّغ همراه ما بودند و ...