عملیات والفجر ۲
صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوهاوّلین خاطرهام از محمود کاوه مربوط به عملیات والفجر دو ست. در منطقهی حاج عمران. آنجا عملیات از دو سمت انجام میشد. جناح راست پیشروی ...
اوّلین خاطرهام از محمود کاوه مربوط به عملیات والفجر دو ست. در منطقهی حاج عمران. آنجا عملیات از دو سمت انجام میشد. جناح راست پیشروی ...
شب عملیات شد. ما همهمان داشتیم میرفتیم جایی که منتظرمان بودند. عملیات لو رفته بود و هیچ کداممان خبر نداشتیم. اوج درگیری در همان ارتفاع ...
پرسیدم «کاوه منتظرمان بود. کجاست یعنی؟»– دیر کردید رفت.– کجا؟– ارتفاع ۲۵۱۹ سقوط کرد، بلند شد زود رفت کدو. درگیری اصلی آنجاست.– قرار بود با ...
دو شب مانده به عملیات، توی قرارگاه فرماندهی در تمرچین و با نام اصلی سرگده، جلسه داشتیم. طرح مانور فرمانده گردانها بود. همه بودند. آقای ...
سراغ محمود را گرفتم.– رفته جلو.– جلو؟ قرار نبود که.– نیروهای جدید را برده. برده به کانالی که حرفش بود.– آنجا چه خبرست؟ چرا اینقدر ...
آمد به من گفت «روحانیتان کجاست؟»توی گردانمان چند تا داشتیم. یکیشان را صدا زدم آمد.محمود گفت: «حاجی جان! این بار دیگر درماندهام چی کار کنم. ...
گفت «چند تا بیسیم داریم؟»گفتم «کم نیست. این دفعه کم نیست.»گفت «خوب ست. من هم همین را میخواستم بشنوم. بیسیمچیها را صدا کن بیایند کارشان ...
ارتفاعمان سقوط کرد.قرارگاه ارتش توی دره بود و حالا شده بود قرارگاه ما؛ و عراقیها هم از بالا داشتند میزدندمان.محمود گفت: «هر چی را که ...
نگاهم به نیروها بود که بیشترشان حتّی آموزش هم ندیده بودند.از بینشان، آموزش دیده و ندیده، چهار گروهان تشکیل دادیم، منتظر شدیم ببینیم محمود چی ...
بچّهها را جمع کرده بودم آورده بودم داشتیم از آنجا رد میشدیم. رفتم توی قرارگاه آب بخورم دیدم شلوغ است. دیدم آنجا پر از آدمهای ...
یک روز دیدم دم دکان آقاجان دارد با یک زن بیحجاب حرف میزند. تند حرف نمیزد. حتّی دیدم لبخند به لب دارد.پیش خودم گفتم «یعنی ...
محمود گفت «رفته بودم توی جنگلهای آلواتان، جلوتر از بچّههای خودمان، برای شناسایی. برخوردم به تعدادی از کوملهها که داشتند گوسفندی را روی آتش بریان ...
رفتم به مسؤولین گروههای خلبانی گفتم «از بالا دستور دادهاند نگذاریم کاوه جلودار باشد.»از تجربههاش گفتم و ارزشش برای منطقه کردستان و حفظ امنیت کشور.گفتم ...
کاوه فرصت نداشت بخوابد. بعد از نماز صبح، اگر حال داشت خوابش نمیآمد، میآمد توی صبحگاه شرکت میکرد میماند. در اوج آن بگومگوها –دقّت میکردم ...