یک روز دیدم دم دکان آقاجان دارد با یک زن بی‌حجاب حرف می‌زند. تند حرف نمی‌زد. حتّی دیدم لبخند به لب دارد.

پیش خودم گفتم «یعنی چی کارش دارد؟»

برام سؤال شده بود. یادم نیست از آقام پرسیدم یا از خودش. فقط یادم‌ست جواب شنیدم داشته یک جوری بش می‌فهمانده اگر حجاب داشته باشی بهترست. به یکی دیگر هم فهماند اگر دزدی نکند بهترست. دختره می‌آمد از دکان آقاجانم پول می‌دزدید. یا جنس بر می‌داشت. محمود چند بار دیده بودش. به روی خودش نیاورده بود. یک بار فقط بش فهمانده بود دیده او جنس برداشته.

خودش می‌گفت «دعواش نکردم. فقط گذاشتم بفهمد من فهمیده‌ام.»

منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح

به نقل از: طاهره کاوه (خواهر)