سراغ محمود را گرفتم.

– رفته جلو.

– جلو؟ قرار نبود که.

– نیروهای جدید را برده. برده به کانالی که حرفش بود.

– آن‌جا چه خبرست؟ چرا این‌قدر سر و صداست؟

– سوله مجروح‌هاست.

صدای آمبولانس و رفت و آمدشان یک لحظه هم قطع نمی‌شد.

رفتم توی سوله دیدم یک فرمانده، موجی شده جیغ می‌کشد. آن یکی پاش قطع شده. آن یکی دستش. آن یکی چشمش کور شده. یکی داد می‌زند. یکی دعا می‌خواند. یکی ترانه می‌خواند. یکی دکتر را صدا می‌زد. آن یکی ننه‌اش را می‌خواهد. وضعی بود نگفتنی. زدم بیرون. طاقت نیاوردم.

منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح

                به نقل از: حسین سهرابی