پرسیدم «کاوه منتظرمان بود. کجاست یعنی؟»

– دیر کردید رفت.

– کجا؟

– ارتفاع ۲۵۱۹ سقوط کرد، بلند شد زود رفت کدو. درگیری اصلی آن‌جاست.

– قرار بود با ما برود.

– صد نفر از بچّه‌ها را سوا کرد با هم رفتند. علی صادقی هم باش بود.

– صد نفر در مقابل یک لشکر؟

همه جای دنیا مرسوم ست در مقابل یک لشکر مهاجم، سه لشکر برای دفاع چیده شود و آن وقت محمود با صد نفر رفته بود پاتک بزند.

از کدو تا ۲۵۱۹ خیلی راه بود. راه افتادیم. در راه، چپ و راست‌مان، پر از جنازه‌ی عراقی بود. افتاده بودند توی برف. از آن‌جا تا زیر ارتفاع ۲۵۱۹ پیش رفتیم. چیزی حدود هفتصد یا هشتصد متر. جنگ رسیده بود به مرحله‌ی تن به تن.

همان‌جا خبر شدیم محمود سرش ترکش خورده… افتاده.

گردان‌های دیگر هم آمدند به ما رسیدند. دیگر نمی‌دانم چی شد. چون من هم مجروح شدم. هر دومان را آوردند مشهد.

منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح

به نقل از: حسین سهرابی