عملیات نزدیک است
صفحاتی از زندگی شهید مهدی زین الدیناگر توی صورت مهدی، توی حالتها و کارهایش دقیق میشدی، میفهمیدی عملیات نزدیک است یا نه. دمدمهای عملیات، حالش عوض میشد. از یک طرف تنهاییها ...
اگر توی صورت مهدی، توی حالتها و کارهایش دقیق میشدی، میفهمیدی عملیات نزدیک است یا نه. دمدمهای عملیات، حالش عوض میشد. از یک طرف تنهاییها ...
یکی از بچّهها بود که روزنامهها را قبل از آوردن توی اردوگاه چک میکرد. عکس و مطالب مبتذلش را درمیآورد. رفتم سراغش. گفتم: «روزنامه کجاست؟» ...
خبر داده بودند محسن رضایی توی جادهی ارتباطی تصادف کرده و مجروح شده و برگرداندهاندش عقب. این اتّفاق کلّی روحیهی بچّهها رو ضعیف میکرد.به مهدی ...
چیزی که شاید از خیلی از آدمهای جنگ جدایش کند، از دست ندادن خلوتهایش توی بحبوحهی کار است. توی خیبر، یادم هست، شبهایی که یک ...
خب، حرفهایی که دربارهی مهدی میزنند، زیاد است و من وقتی میشنوم، به عنوان مادرش، به عنوان کسی که سهمی در بزرگ کردنش داشتهام، احساس ...
از بچّگی یادش داده بودم، نمازهایش را اوّل وقت بخواند، ولی خودم هم باورم نمیشد اینطور با روحش آمیخته شود. فرماندهی لشکر که شده بود، ...
از همان وقتی که مهدی را باردار شدم، حسی در وجودم به من میگفت باید مراقب باشم؛ چیزی بیشتر از یک بارداری ساده. تمام فکر ...