بیا خواستگاری خواهر من!
شهید مهدی زین الدین
آمده بود مرخصی بگیره. یک نگاهی بهش کرد و گفت: «میخوای بری ازدواج کنی؟»
گفت: «آره، میخواهم بروم خواستگاری.»
درنگی کرد و گفت: «خب بیا خواهر منو بگیر.»
خوشحال شد و گفت: «جدی میگید آقا مهدی؟»
آقا مهدی گفت: «به خانوادهات بگو برن ببینن، اگر پسندیدن، بیا مرخصی بگیر برو.»
بندهی خدا تو پوست خودش نمیگنجید. دوید رفت مخابرات تماس گرفت و به خانوادهاش گفت: «فرماندهی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، برید خواستگاریش…»
بچّههای مخابرات مُرده بودند از خنده. پرسیده بود: «چرا میخندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!» گفته بودند آقا مهدی سه تا خواهر داره، دو تاشون ازدواج کردن، یکی شون هم یکی، دو ماه بیشتر نداره.
منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۳- سرزندگی و نشاط»؛ شهید مهدی زین الدین، ص ۷۶٫ / آن سوی دیوار دل، ص ۶۱٫
پاسخ دهید