- ثقلین - http://thaqalain.ir -
آمده بود مرخصی بگیره. یک نگاهی بهش کرد و گفت: «میخوای بری ازدواج کنی؟»
گفت: «آره، میخواهم بروم خواستگاری.»
درنگی کرد و گفت: «خب بیا خواهر منو بگیر.»
خوشحال شد و گفت: «جدی میگید آقا مهدی؟»
آقا مهدی گفت: «به خانوادهات بگو برن ببینن، اگر پسندیدن، بیا مرخصی بگیر برو.»
بندهی خدا تو پوست خودش نمیگنجید. دوید رفت مخابرات تماس گرفت و به خانوادهاش گفت: «فرماندهی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، برید خواستگاریش…»
بچّههای مخابرات مُرده بودند از خنده. پرسیده بود: «چرا میخندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!» گفته بودند آقا مهدی سه تا خواهر داره، دو تاشون ازدواج کردن، یکی شون هم یکی، دو ماه بیشتر نداره.
منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۳- سرزندگی و نشاط»؛ شهید مهدی زین الدین، ص ۷۶٫ / آن سوی دیوار دل، ص ۶۱٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%a8%db%8c%d8%a7-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b3%d8%aa%da%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%d8%b1-%d9%85%d9%86/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.