معلم ریاضی مهربان
صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلواوایل هم معلمی میکرد و هم میرفت سپاه. بچههای کلاس برایش سر و دست میشکستند. معلم ریاضی مهربان، نوبر بود. علی بلد بود به چه ...
اوایل هم معلمی میکرد و هم میرفت سپاه. بچههای کلاس برایش سر و دست میشکستند. معلم ریاضی مهربان، نوبر بود. علی بلد بود به چه ...
برادر یکی از دوستانشان نامزد نمایندگی مجلس شده بود و رفاقت حکم میکرد علی و جعفر بروند یک گوشهی کار تبلیغاتش را بگیرند. علی آمد ...
یک قلک داشتم که یک گوشهاش شکسته بود. قرار گذاشتیم هر کداممان غیبتی کرد یا مرتکب گناهی شد که به نظرش بزرگ آمده، پولی بیندازد ...
تا قبل آن، علی فقط پسر خالهای بود که بیشتر وقت فراغت من با او سپری میشد و دوستش داشتم، اما درِ باغ سبزی که ...
داداش آدم خوش خنده و خوشرویی بود. ازدواج که کرد، قیافهی بشاش و لب پرخندهاش شکفتهتر شد. میدیدم که خیلی زود در دل اقوام خانمش ...
علی و من و محمود و پسری به اسم الهام فرجزاده که از بچههای سلماس بود، انجمن اسلامی دانشسرا را راه انداختیم و ایستادیم جلوی ...
سر دستهی اراذل کسی بود به نام عباس که با جیپ میآمد و میرفت و مسیرش طوری بود که زیاد از جلوی خانهی علی رد ...
چند ماه آخر حکومت پهلوی، رژیم متوسل شده بود به مزدورانی که از دهات اطراف شهر اجیر میکرد تا مال و اموال مردم را غارت ...
شب و روز دنبال این بودیم که سر به سر هم بگذاریم. پاهای بزرگ علی و اینکه هیچ وقت کفش اندازهی پایش پیدا نمیشد و ...
خوش خوراک بود. غذا را با لذت میخورد، طوری که غذا خوردنش آدم را به اشتها میآورد. استاد بار گذاشتن آبگوشت بود. [در ایام دانشجویی،] ...
سوار دوچرخههایشان میرفتند بیرون شهر و در گوشهی خلوتی کنار رودخانهی زلزله بولاغی بساط میکردند و سرشان میرفت لای کتاب فیزیک و ریاضی. هر از ...
در ایام دانشجویی، یک شب سر سفرهی شام، محمد را فرستادیم پارچ را از شیر لب حوض آب کند. تا محمود رفت بیرون، علی پرید ...
یک شب یکی از همجلسهایهایش را گرفته بودند. علی آن شب دیرتر از همیشه آمد خانه. خودش که چیزی بروز نداد، ولی فردایش دیدم مادر ...
خدا، علی را دم غروب شب اول ذیالحجه بهمان داد. پا به ماه که بودم، خواهر کوچکم خواب دید رفتهام زیارت و کسی آنجا بهم ...