ثقلین
TasvirShakhesshahidkave10-(

فکر کدامتان بود؟

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

صبح بلند شدیم دیدیم چادرها همه صاف شده‌اند از برف زیادی که آمده. آفتاب هنوز نزده بود که محمود همه را جمع کرد گفت «پسر ...

TasvirShakhesshahidkave9-(1

لبخند رضایت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود گفت «دو نفر بیایند پایین زود بروند گوشه‌ی خاکریز.»دو نفر آمدند پایین رفتند جایی که گفته بود.گفت «مواظب باشید زیاد نزدیک نشوند. خبرم کنید ...

TasvirShakhesshahidkave18-(

من فرمانده‌ات هستم

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

عملیات شروع شد؛ و ابتکار عمل محمود هم. هیچ کس را ندیده بودم مثل او همه جا باشد. جلو، عقب، چپ، راست؛ و اصلاً هر ...

TasvirShakhesshahidkave16-(

عملیات والفجر ۲

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

 اوّلین خاطره‌ام از محمود کاوه مربوط به عملیات والفجر دو ست. در منطقه‌ی حاج عمران. آن‌جا عملیات از دو سمت انجام می‌شد. جناح راست پیشروی ...

TasvirShakhesshahidkave5-(1

صد نفر در مقابل یک لشکر؟

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

پرسیدم «کاوه منتظرمان بود. کجاست یعنی؟»– دیر کردید رفت.– کجا؟– ارتفاع ۲۵۱۹ سقوط کرد، بلند شد زود رفت کدو. درگیری اصلی آن‌جاست.– قرار بود با ...

TasvirShakhesshahidkave6-(1

سکوت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

دو شب مانده به عملیات، توی قرارگاه فرماندهی در تمرچین و با نام اصلی سرگده، جلسه داشتیم. طرح مانور فرمانده گردان‌ها بود. همه بودند. آقای ...

TasvirShakhesshahidkave-(1)

سوله مجروح‌ها

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

سراغ محمود را گرفتم.– رفته جلو.– جلو؟ قرار نبود که.– نیروهای جدید را برده. برده به کانالی که حرفش بود.– آن‌جا چه خبرست؟ چرا این‌قدر ...

TasvirShakhesshahidkave3-(1

استخاره

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

آمد به من گفت «روحانی‌تان کجاست؟»توی گردان‌مان چند تا داشتیم. یکی‌شان را صدا زدم آمد.محمود گفت: «حاجی جان! این بار دیگر درمانده‌ام چی کار کنم. ...

TasvirShakhesshahidkave4-(1

بی‌سیم‌چی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

گفت «چند تا بی‌سیم داریم؟»گفتم «کم نیست. این دفعه کم نیست.»گفت «خوب ست. من هم همین را می‌خواستم بشنوم. بی‌سیم‌چی‌ها را صدا کن بیایند کارشان ...

TasvirShakhesshahidkarimi2-

سقوط ارتفاع

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

ارتفاع‌مان سقوط کرد.قرارگاه ارتش توی دره بود و حالا شده بود قرارگاه ما؛ و عراقی‌ها هم از بالا داشتند می‌زدندمان.محمود گفت: «هر چی را که ...

TasvirShakhesshahidkave14-(

روز عاشورایی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

نگاهم به نیروها بود که بیش‌ترشان حتّی آموزش هم ندیده بودند.از بین‌شان، آموزش دیده و ندیده، چهار گروهان تشکیل دادیم، منتظر شدیم ببینیم محمود چی ...

TasvirShakhesshahidkarimi1-

فرمانه کل منطقه

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

بچّه‌ها را جمع کرده بودم آورده بودم داشتیم از آن‌جا رد می‌شدیم. رفتم توی قرارگاه آب بخورم دیدم شلوغ است. دیدم آن‌جا پر از آدم‌های ...

TasvirShakhesshahidkave13-(

امر به معروف و نهی از منکر

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

یک روز دیدم دم دکان آقاجان دارد با یک زن بی‌حجاب حرف می‌زند. تند حرف نمی‌زد. حتّی دیدم لبخند به لب دارد.پیش خودم گفتم «یعنی ...

TasvirShakhesshahidkave11-(

کباب بریانی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود گفت «رفته بودم توی جنگل‌های آلواتان، جلوتر از بچّه‌های خودمان، برای شناسایی. برخوردم به تعدادی از کومله‌ها که داشتند گوسفندی را روی آتش بریان ...

صفحه 3 از 512345