استخاره
شهید شیخ فضل الله محلاتیخمپارهها و موشکها امان نمیدادند. درست میآمدند میخوردند به جایی که همین چند لحظه پیش از آنجا رد شده بودیم. رفتیم خودمان را رساندیم به ...
خمپارهها و موشکها امان نمیدادند. درست میآمدند میخوردند به جایی که همین چند لحظه پیش از آنجا رد شده بودیم. رفتیم خودمان را رساندیم به ...
تا آخرین روز که شهید محلاتی سوار هواپیما شد و بعدش به شهادت رسید، من محافظش بودم. در زمانی که آقای محلاتی نمایندهی مجلس شده ...
در سالگرد شهادت نواب صفوی از طرف یک برنامه تلویزیونی آمدند از من و آ شیخ فضل الله و شیخ محمد رضا نیکنام (برادر زن ...
آ شیخ فضلالله را کم و بیش میدیدم. گاهی منبر میرفت و گاهی زندان. با عسرت زندگی می کرد. ممنوع المنبرش کرده بودند. یک حسینیه ...
اول قرار بود جنازهی رضا خان را ببرند نجف. نواب صفوی مخالفت کرد. سال ۲۸ آوردنش ایران که ببرندش قم. مردم شهر ریختند توی خیابانها ...
بعد از انقلاب من شدم نمایندهی کرج و شیخ فضلالله شد نمایندهی محلات. گاهی همدیگر را توی ناهارخوری مجلس میدیدیم و از خنده و شوخی ...
درِ خانهی آقای فلسفی از قدیم به روی علما و طلاب و بخصوص به روی مردم باز بود.میگفت «ما اومدهیم که در خونهمون به روی ...
زندان رفتن دیگر عادتمان شده بود. گاهی اگر دلمان برای کسی تنگ شده میشد، میرفتیم آنجا میدیدیماش. مثل شیخ احمد جنتی، یا مرحوم موحدی ساوجی، ...
آن موقع زیاد پول توی جیبمان نبود. اصلاً پول کجا بود؟ گاهی شیخ فضلالله به دادم میرسید. میآمد پانصد تومان، یا گاهی هزار تومان، یا ...
خیلی شبها میشد که ما با هم در جبهه بودیم. من خب جوان بودم و خستگی بهترین بهانه بود و میگرفتم میخوابیدم. با اینکه میدانستم ...
شهید محلاتی بارها در شورای عالی سپاه میگفت «جنگ رو رسالت اصلی سپاه بدونین!»و به اجرای اوامر امام تأکید داشت.میگفت «تموم تصمیمگیریهای سپاه باید مو ...
آن موقع سپاه هنوزاساسنامه نداشت و حاج آقا محلاتی نگران بود که دولتهای بعدی بیایند و اشکال یا کمبودی برای سپاه پیش بیاورند. البته در ...
بعد از شکست حصر آبادان، در اواخر شهریور ۶۰، آقای رضایی شد فرماندهی کل سپاه و ترکیب فرماندهان تغییر کرد. آقای شمخانی فرماندهی سپاه خوزستان بود ...
من و شیخ فضلالله را بردند پیش عضدی تا از آنجا ببرند پیش سجدهای. درِ اتاق سجدهای از بیرون باز نمیشد. باید زنگ میزدند و ...