لبّیک ای پدر که منت یار و یاورم
مدح حضرت علی اصغر علیه السلاملبّیک ای پدر که منت یار و یاورمدر یاری تو نایب عبّاس و اکبرم مدهوش باده ی خم میخانه ی غمممشتاق دیدن رخ عمّ و برادرم آب ...
لبّیک ای پدر که منت یار و یاورمدر یاری تو نایب عبّاس و اکبرم مدهوش باده ی خم میخانه ی غمممشتاق دیدن رخ عمّ و برادرم آب ...
الا! اهل حرم! من از یم خون، گوهر آوردم فروزان اختری از مهر تابان، بهتر آوردمگلوپاره، بدن گلگون، دهن خونین، دو لب خندان گل از ...
خجل ز تشنگیاش، موج آب خواهد شد گواه غربت او، آفتاب خواهد شدبه یاد خشکی لبهایش تا جهان باقی است روان، سرشک ز چشمِ سحاب ...
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات! یک ...
ماهی من سوی آب، راه ندارد بهر تلظّی به سینه، آه نداردلالهی من بس که داغ تشنهلبی دید جز لب خشکیده و سیاه نداردرنگ رُخش ...
ای اهل کوفه! رحمی، این طفل جان ندارد خواهد که آب گوید، امّا زبان ندارد دیشب به گاهواره، تا صبح ناله می زدامروز روی دستم، دیگر توان ...
مادر نه طفل تشنه خود را به باب دادمهتاب را فلک به کف آفتاب داد چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دیدچشمش به لعل ...
مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت با تبّسم هم پدر را داد جان، هم جان گرفت شوق جانبازی تماشا کن که آن ...
چون موج روی دست پدر پیچ و تاب داشت وز نازکی، تنی به صفای حباب داشت چون سورههای کوچک قرآن ظریف بود هرچند، او ...
چه بود؟ جان پدر! حرف تیر در گوشَت که زود از جَزع و گریه کرد خاموشتبه خیمه چشم به راه است، مادر زارت برای دیدن ...
همچو روی طفل من، بیرنگ و رو، مهتاب نیست بخت من در خواب و چشم کودکم در خواب نیستگفتم از اشکم مگر، ای غنچه! نوشی ...
هنوز دیدهی مادر به گاهوارهی توست به خیمه، منتظر دیدن دوبارهی توستبه خنده دل بربودی ز مادر، ای اصغر! بیا که شادی مادر به یک ...
بگو که یک شبه مردی شدی، برای خودت و ایستادهای امروز، روی پای خودتنشان بده به همه، چه قیامتی هستی و باز، در پی اثبات ...
بستند چون به عترت «ختمی مآب»، آب رفت از زمین به اوج فلک، بانگ آب، آبدر حیرتم که خاک نشد از چه ناپدید؟ روزی که ...