خجل ز تشنگی‌اش، موج آب خواهد شد
گواه غربت او، آفتاب خواهد شد

به یاد خشکی لب‌هایش تا جهان باقی است
روان، سرشک ز چشمِ سحاب خواهد شد

اگرچه بسته به قنداقه، دست کوچک او
گره‌گشای همه شیخ و شاب خواهد شد

بُوَد سلیل خلیل خدای، این کودک
برای ذبح عظیم، انتخاب خواهد شد

به نام، اصغر و با اکبر نکوسیرت
برای یاری حق، هم‌رکاب خواهد شد

چو پای محکمه‌ی عدل حق شود حاضر
«
بِاَیِّ ذَنْبٍ»، ناگه خطاب خواهد شد

حدیث غربت مولا، به خون او شد مُهر
که حُسن خاتمه بر این کتاب خواهد شد

به دست عمّه چو می‌داد مادرش، پرسید:
گلوی کودک من، تر ز آب خواهد شد؟

میان مهد نخوابید دیشب و امروز
فراز دست پدر، مست خواب خواهد شد

امید داشت پس از ناله‌ها، زند لبخند
دعای مادر او، مستجاب خواهد شد

ز حنجرش برباید، چو تیر، گل‌بوسه
نثار دوست از این گل، گلاب خواهد شد

اگر به خاک چکد، قطره‌ای ز خون گلوش
ستون نُه فلک از بُن، خراب خواهد شد

شکفت غنچه ی لب‌هایش، مثل گل خندید
به چارچوبِ دل، این عکس، قاب خواهد شد

ز روی دست پدر پرکشید، سوی بهشت
ز جام وصل، چه خوش، کام‌یاب خواهد شد!

پدر به خاک سپردش، اگر چه می‌دانست
برون چو گنج، چنین دُرّ ناب خواهد شد

مزار او بشکافد عدو، سرش بِِبُرد
که قلب سنگ ز داغش، کباب خواهد شد

دمی که بر سر نِی، این ستاره جلوه کند
میان قافله، صد انقلاب خواهد شد

اگر بر این سر کوچک، به ره خورَد سنگی
خراب، خانه‌ی صبرِ رباب خواهد شد

ز جامِ دیده بریز اشک «ایزدی»! ز غمش
خوش آن که مست حق از این شراب خواهد شد

 

شاعر: امیر ایزدی