الا! اهل حرم! من از یم خون، گوهر آوردم
فروزان اختری از مهر تابان، بهتر آوردم

گلوپاره، بدن گل‌گون، دهن خونین، دو لب خندان
گل از بهر سکینه، در عزای اکبر آوردم

حرم را ترک گفتم، رفتم و باز آمدم امّا
کبوتر برده بودم، صید بی‌بال و پرآوردم

گنه‌کاران عالم را خبر سازید، ای یاران!
که از میدان خون با خود، شفیع محشر آوردم

جوانان، اکبرم را با هم آوردند در خیمه
ولی من خود به تنهایی علیّ اصغر آوردم

دل پیغمبر و چشم علی و فاطمه، روشن!
که با خود محسنی دیگر، برای مادر آوردم

نمی‌گویم که تیر حرمله با او چها کرده
ولی گویم که من صید بریده حنجر آوردم

مبادا اصغرش خوانید! نامش اصغر است اما
به خون اکبرم سوگند! ذبح اکبر آوردم

به هفتاد و دو ملت، حجت کُبراست، این کودک
امید و آرزوی یوسف زهراست، این کودک 

 

شاعر: غلامرضا سازگار