بستند چون به عترت «ختمی مآب»، آب
رفت از زمین به اوج فلک، بانگ آب، آب

در حیرتم که خاک نشد از چه ناپدید؟
روزی که خواست زاده‌ی «اُمّ الکتاب»، آب

سوز حرارت عطش و سوز آفتاب
جا دارد ار روان شود از آفتاب، آب

طغیان چو کرد سیل سرشک مخدّرات
گفتی روان شده است، مگر از سحاب، آب

هر کس که دید گریه‌ی اصغر، گمان نمود
سوزد به روی آتش و ریزد کباب، آب

قنداقه‌اش به دست، امام مبین گرفت
گفتا به قوم دون، شده طفلم ز تاب، آب

فرمود: ای سپه! ز چه روی بی‌حمیّتید!
بر طفل من دهید ز راه ثواب، آب

ای طفلِ بی‌گنه که ز نسلِ پیمبر است
آتش گرفته، خواهد از اهل عذاب، آب

در هیچ مذهبی نبُود طفل را گناه
شورا کنید، بلکه شود انتخاب، آب

مادر نشسته است، «حسینی»! به خیمه‌گاه
می‌گفت می‌دهند به طفلم، رباب، آب؟

سهل است این که آب ندادند، کوفیان
دادند با خدنگ سه پهلو، جواب، آب

 

شاعر: سیدرضا حسینی