لبّیک ای پدر که منت یار و یاورم

در یاری تو نایب عبّاس و اکبرم

 

مدهوش باده ی خم میخانه ی غمم

مشتاق دیدن رخ عمّ و برادرم

 

آب ار نمی رسد به لبِ لعلِ نازکم

شیر ار نمانده در رگ پستان مادرم

 

در آرزوی ناوک تیر سه شعبه ام

در حسرت زلال روان بخش کوثرم

 

در شوق آن دقیقه که صیّاد روزگار

با ناوکِ کمانِ قضا بشکند پرم

 

خواهم به شاخ سدره نهم آشیان فراز

تا بنگری که عرش خدا را کبوترم

 

هر چند جثه کوچک و تن لاغر است لیک

از دولتت هوای بزرگی است در سرم

 

آن قطره ام که سالک دریای قلمزمم

آن ذرّه ام که عاشق خورشید انورم

 

با دست های کوچک خود جان خسته را

در کف گرفته ام که به پای تو بسپرم

 

آغوش برگشای و مرا گیر در بغل

تا گوی استقبال ز میدان به در برم

 

شاه شهید در طرب از این ترانه شد

او را به بر گرفت و به میدان، روانه شد

 

شاعر: ادیب عبدالممالک فراهانی