چون موج روی دست پدر پیچ و تاب داشت
وز نازکی، تنی به صفای حباب داشت
 
چون سوره‌های کوچک قرآن ظریف بود
هرچند، او فضیلتِ امّ الکتاب داشت
 
چون ساقه‌های تازه ریواس، تُرد بود
از تشنگی اگرچه بسی التهاب داشت
 
از بس که در زلالیِ خود، محو گشته بود
گویی خیال بود و تنی از سراب داشت
 
لبخند، سایه‌ای گذرا بود بر لبش
با آن‌که بسته بود دو چشمان و خواب داشت
 
یک‌ جا سه پاسخ از لبِ خاری شنیده بود
آن غنچه لیک فرصتِ یک انتخاب داشت
 
خونش پدر به جانب افلاک می‌فشاند
گویی به هدیه دادنِ آن گل، شتاب داشت
 
خورشید، در شفق شرری سرخ‌ گون گرفت
یعنی که راهِ شیریِ او، رنگِ خون گرفت

 

شاعر:سیّدعلی موسوی گرمارودی