مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد
مدح حضرت علی اصغر علیه السلام؛ شاعر: علی انسانیمادر نه طفل تشنه خود را به باب دادمهتاب را فلک به کف آفتاب داد چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دیدچشمش به لعل ...
مادر نه طفل تشنه خود را به باب دادمهتاب را فلک به کف آفتاب داد چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دیدچشمش به لعل ...
مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت با تبّسم هم پدر را داد جان، هم جان گرفت شوق جانبازی تماشا کن که آن ...
چون موج روی دست پدر پیچ و تاب داشت وز نازکی، تنی به صفای حباب داشت چون سورههای کوچک قرآن ظریف بود هرچند، او ...
چه بود؟ جان پدر! حرف تیر در گوشَت که زود از جَزع و گریه کرد خاموشتبه خیمه چشم به راه است، مادر زارت برای دیدن ...
همچو روی طفل من، بیرنگ و رو، مهتاب نیست بخت من در خواب و چشم کودکم در خواب نیستگفتم از اشکم مگر، ای غنچه! نوشی ...
هنوز دیدهی مادر به گاهوارهی توست به خیمه، منتظر دیدن دوبارهی توستبه خنده دل بربودی ز مادر، ای اصغر! بیا که شادی مادر به یک ...
بگو که یک شبه مردی شدی، برای خودت و ایستادهای امروز، روی پای خودتنشان بده به همه، چه قیامتی هستی و باز، در پی اثبات ...
بستند چون به عترت «ختمی مآب»، آب رفت از زمین به اوج فلک، بانگ آب، آبدر حیرتم که خاک نشد از چه ناپدید؟ روزی که ...
به بر گرفت ز گهواره، طفل زارش را بدید زرد ز تاب عطش، عذارش رانهان به زیر ردا کرد، شد سوی میدان مگر که خصم ...
دردم ز کودکی است که با روی همچو ماه ازخیمه شد به یاری آن شاه بیسپاهبیتاب چون دل، از برِ زینب فرار کرد آمد چو ...
ای عمو! نالهی «هَلْ مِنْ مُعینت» را شنیدم از حرم تا قتلگاه، با شور جانبازی دویدمآن چنان دل بُرد از من بانگ «هَل مِنْ ناصِر» ...
سلام باد به عبدالله! آن صغیر دگر که بود در صدف کرببلا، یکی گوهرتمام نور که بُد، نور دیدهی زهرا تمام حُسن که بودش، حَسَن ...
ای سینه ی شکسته دلان نینوای تولبریز نینوای وجود از نوای تو جان حسین و نجل حسن عشق زینبینآغوشِ گرم حضرت عبّاس، جای تو قرآن پاره پاره ...
لباس رزم ندارد، هنوز جنگ، ندیده هنوز هیچ رکابی، ندیده باش به دیدهکلاهخُود به سر دارد از کُلاله و کاکل ز حُسن، روی حسن را ...