ثقلین
TasvirShakhesshahidkave3-(1

فرماندهی روی برانکار

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

شب عید سال ۶۲ بود. یک پیت هفده کیلویی روغن برداشتم، آبش کردم، گذاشتمش سر آتش. آب جوش آمد. روش روغن قلپ قلپ می‌کرد. یک ...

TasvirShakhesshahidkave4-(1

برای بوکان آمده‌اید؟

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

کاوه گفت «بوکان، می‌خواهیم برویم آزادش کنیم. بی‌شماها هم اصلاً نمی‌شود.»گفتم «من تا نروم یک خبر نگیرم نمی‌آیم.»محمود گفت «اصلاً با هم می‌رویم مشهد. یک ...

TasvirShakhesshahidkarimi2-

فرماندهی تیپ امام حسین علیه السلام

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

بیست روزی می‌شد آمده بودم مشهد که شب آمد به خوابم. با لباس نظامی و تک و تنها.گفت «مرا تنها می‌گذاری؟»گفتم «جان تو دلم نمی‌خواست. ...

TasvirShakhesshahidkave24-(

آمدی بابا؟

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

منصوری معاون محمود پسرم می‌گفت «نشسته بودیم دم سنگرمان. عراقی‌ها آتشی به پا کرده بودند که هر کس می‌رفت جلو، یا شهید می‌شد یا زخمی ...

TasvirShakhesshahidkave19-(

دیگر مال ما نیست!

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

جایزه‌یی که برای سرش گذاشته بودند شده بود چند میلیون تومان و او اصلاً عین خیالش نبود. آمدند توی مغازه‌ام نارنجک انداختند از بینش ببرندش، ...

TasvirShakhesshahidkarimi1-

مکه حقّت بود!

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

یک بار اسمش در آمد برود مکه.گفتم «به سلامتی می‌خواهی بروی حاجی بشوی؟»گفت «نمی‌روم.»یکی از رفیق‌هاش را به جای خودش فرستاد.مادرش گفت «همه آروزشان‌ست خدا ...

TasvirShakhesshahidkave17-(

اگر پیرو فاطمه‌ی زهرایی سلام الله علیها

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

به هر کلکی بود دامادش کردم، دستش را دادم به دست عروسش گفتم «بلکه تو بتوانی بیش‌تر از ما ببینی‌اش.»می‌خواستم پابند شود زیاد نرود جبهه. ...

TasvirShakhesshahidkave14-(

درس عملیات

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

گفت «حالا دیگر محمودت می‌آید شهر نمی‌آیی خبرمان کنی؟ می‌ترسی بیاییم سرت خراب شویم؟»گفتم «مگر محمود آمده شهر؟»گفت «خودم همین امروز دیدمش. می‌گفت چهار پنج ...

TasvirShakhesshahidkave11-(

گودال قبر

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

پادگان‌مان را کنار یک کوه ساختیم. شب‌ها، بعد از نصف شب، هر جا می‌گشتیم کاوه را پیدا کنیم نمی‌توانستیم. یک شب زاغش را چوب زدم ...

TasvirShakhesshahidkave10-(

فکر کدامتان بود؟

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

صبح بلند شدیم دیدیم چادرها همه صاف شده‌اند از برف زیادی که آمده. آفتاب هنوز نزده بود که محمود همه را جمع کرد گفت «پسر ...

TasvirShakhesshahidkave9-(1

لبخند رضایت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود گفت «دو نفر بیایند پایین زود بروند گوشه‌ی خاکریز.»دو نفر آمدند پایین رفتند جایی که گفته بود.گفت «مواظب باشید زیاد نزدیک نشوند. خبرم کنید ...

TasvirShakhesshahidkave18-(

من فرمانده‌ات هستم

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

عملیات شروع شد؛ و ابتکار عمل محمود هم. هیچ کس را ندیده بودم مثل او همه جا باشد. جلو، عقب، چپ، راست؛ و اصلاً هر ...

TasvirShakhesshahidkave16-(

عملیات والفجر ۲

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

 اوّلین خاطره‌ام از محمود کاوه مربوط به عملیات والفجر دو ست. در منطقه‌ی حاج عمران. آن‌جا عملیات از دو سمت انجام می‌شد. جناح راست پیشروی ...

TasvirShakhesshahidkave5-(1

صد نفر در مقابل یک لشکر؟

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

پرسیدم «کاوه منتظرمان بود. کجاست یعنی؟»– دیر کردید رفت.– کجا؟– ارتفاع ۲۵۱۹ سقوط کرد، بلند شد زود رفت کدو. درگیری اصلی آن‌جاست.– قرار بود با ...

صفحه 22 از 28« بعدی...10...2021222324...قبلی »