زن با پیاله آمد و با عشوه گفت:
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام؛ شاعر: مهدی حیدریزن با پیاله آمد و با عشوه گفت:«راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست»یک جرعه ریخت توی پیاله به مرد داد:جز نوش کردن از ...
زن با پیاله آمد و با عشوه گفت:«راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست»یک جرعه ریخت توی پیاله به مرد داد:جز نوش کردن از ...
…ناگهان رویش گل های کبود از بدنتتند بادی و سپس نوبت پرپر شدنتآسمان ـ آبی محضی ـ ست به شکل رویت کهکشان گمشده در سایه ی ...
خدا کند که دروغی بزرگ باشد اینمن اعتماد ندارم به حرف طالع بیننشسته اند کمان های بیوه آمادهگرفته اند کمین تیر های چله نشیندوباره کوچه ...
ببین مرا که در آهم شراره خواهی دیدز اشک دیده به دامن ستاره خواهی دیدکنار بسترت از بس چو شمع میسوزمببین که در دل اشکم ...
ببین مرا که در آهم شراره خواهی دیدز اشک دیده به دامن ستاره خواهی دیدکنار بسترت از بس چو شمع میسوزمببین که در دل اشکم ...
طشت پُر خون جگر دیدن مرا باور نبوددست گلچین بشکند این قدر گل پرپر نبودکی گمان میکردم از داغت بسوزد جان من؟رو به رو گشتن ...
ای وسعت بهاری بی انتهای سبزمرد غریب شهر ولی آشنای سبزروح اجابت است به دست تو بسکه داشتباغ دعای هر شب تو ربنای سبزهر شب ...
یک عمر در حوالی غربت مقیم بودآن سیدی که سفرهی دستش کریم بودخورشید بود و ماه از او نور میگرفتتا بود، آسمان و زمین را ...
وقتی سکوت سبز تو، تفسیر می شودچون بوی عشق، نام تو تکثیر می شوددر انعکاس ساده آن فصل التهابتنهایی ات،هر آینه تصویر می شودطاقت گدازتر ...
ماه روزه بود و ماهپاره یی از ورای ابرها پدید شدآفریدگار عشق و عقل نیز شادمان از آنچه آفرید، شدآسمانیان فراز آمدند، روزهای رفته باز ...
می وزد بوی کسی از نامه اممی چکد خون جگر از خامه امدل به سودای سخن، گل می کندبر لبم، نام حسن گل می کندیا ...
آن شاخ گل که سبز بود در خزان یکی ستافشانده غنچه ی گل سرخ از دهان یکی ستآن گوهری کز آتش الماس ریزه شدیاقوت خون ...
سر، ز روی شانه های سایه ی خود برنداشتآنکه جز دیوار و سایه یاوری دیگر نداشتسایه ی مردان نارس روز مبهم می شودمرد حق جز ...
شهی که بود ز جانها لطیف تر بدنشنمود همچو زمرد ز زهر کینه تنشامام دوم و سبط رسول و پور بتولکه ذوالجلال بنامید از ازل ...