ای وسعت بهاری بی انتهای سبز

مرد غریب شهر ولی آشنای سبز

روح اجابت است به دست تو بسکه داشت

باغ دعای هر شب تو ربنای سبز

هر شب مدینه بوی خدا داشت تا سحر

از عطر هر تلاوت تو با صدای سبز

سرسبزی بهشت خدا چیست؟ رشتهای

از بالهای آبیِ تان آن عبای سبز

از لطف اشکهای سحر غنچه داده است

در دامن قنوت شبم این دعای سبز

کی میشود که سایه کند بر مزار تو

یک گنبد طلایی و گلدستههای سبز

آن وقت تا قیام قیامت به لطفتان

داریم در بقیع تو یک کربلای سبز

یا میشود دلم گل و خشت حریم تو

یا میشود کبوتر تو، یاکریم تو

  • ••

تو سرو قامتی تو سراپا ملاحتی

آقا تو حسن مطلقی و بی نهایتی

خاک زمین که عطر حضور تو را گرفت

از یاد رفت قصه یوسف به راحتی

ایوب که پیمبر صبر و رضا شده

از لطف توست دارد اگر حلم و طاقتی

بی شک و شبهه دست توسل زده مسیح

بر دامنت اگر شده صاحب کرامتی

یاد پیامبر به خدا زنده میشود

وقتی که گرم ذکر و دعا و عبادتی

حتما برای خواهش دست نیازمند

دست تو داشت پاسخ سبز اجابتی

وقتی میان معرکه شمشیر میکشی

تنها تویی که مرد نبرد و رشادتی

با تیغ ذوالفقار که در دستهای توست

برپا شده به عرصه میدان قیامتی

بر دوش سید الشهدا بود رایتت

عباس بود آینه دار شجاعتت

  • ••

 

خورشید آسمانی ماه خدا حسن

همسایه قدیمی دنیای ما حسن

پرواز بالهای خیالی فهم ما

کی میرسد به اوج مقام شما حسن

روشنترین تجسم آیات و سورهها

یاسین و قدر و کوثری و هل اتی حسن

صفین شاهد توو شور و حماسهات

شیر دلیر بیشه شیر خدا حسن

الله اکبر تو بلند است وقت رزم

آیات فتح روز نبَردی تو یا حسن

صلح شکوهمند تو هرگز نداشته

چیزی کم از قیامت کرب و بلا حسن

صلحت حماسه بود نه سازش که اینچنین

شد سربلند پرچم اسلام راستین

  • ••

 

در خانه تو غیر کرامت مقیم نیست

اینجا به غیر دست تو دستی رحیم نیست

تو سفره دار هر شب شهر مدینهای

جز تو کسی که لایق لفظ کریم نیست

از بسکه داشت دست شما روح عاطفه

شد باورم که کودکی اینجا یتیم نیست

جز سر زدن به خانه دلخستگان شهر

کاری برای هر سحرت ای نسیم نیست

اینجا که نیست گنبد و گلدستهای بگو

جایی برای پر زدن یا کریم نیست

داغ ضریح و مرقد خاکیت ای غریب

امروزی است غربت عهد قدیم نیست

با این همه غریبی و دلتنگیات بگو

جایی برای اینکه فدایت شویم نیست؟

گل داشت باغ شانه تو از سخاوتت

آقا زبانزد همه میشد کرامتت

  • ••

 

اینگونه در تجلی خورشید وار تو

گم میشود ستاره دل در مدار تو

روشن شده است وسعت هفت آسمان عشق

از آفتاب روشن شمع مزار تو

بوی بهشت، عطر پر و بال جبرئیل

میآورد نسیم سحر از دیار تو

دلهای ما زمینی و ناقابلند پس

یک آسمان درود الهی نثار تو

هر شب به یاد قبر تو پر میزند دلم

تا خلوت سحرگه آئینه زار تو

تا که شبی بیائی و بالی بیاوری

ماندیم مات و غمزده چشم انتظار تو

بالی که آشنای تو باشد ابوتراب!

یا وقف صحن خاکی و پر از غبار تو

بالی که سمت تربت تو وا کنیم و بعد

باشیم تا همیشه فقط در کنار تو

با عطر یاس تربت تو گریه میکنیم

آنجا فقط به غربت تو گریه میکنیم

  • ••

 

چشمی که در مصیبتتان تر نمیشود

شایسته شفاعت حیدر نمیشود

چشم همیشه ابریِ تان یک دلیل داشت

هر ماتمی که ماتم مادر نمیشود

مرهم به زخمهای دل پر شرارهات

جز خاک چادر و پر معجر نمیشود

یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر

والله از توپاره جگر تر نمیشود

یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب

گفتند نه، کنار پیمبر نمیشود!

گل کرد بر جنازه تو زخم سرخ تیر

هرگز گلی شبیه تو پر پر نمیشود

پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی

با کربلا و کوفه برابر نمیشود

زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت

سالار من که یک تن بی سر نمیشود

دیگر تمام قامت زینب خمیده بود

از بسکه روی نیزه سر لاله دیده بود

کشتی حلم وی آنجای که لنگر شکن است

 

شاعر: یوسف رحیمی