غرور نگیردتان
شهید مصطفی ردّانیپورچشمهایش را چسبانده بود به دوربین. زل زده بود توی آتش. از پشت شعلهها عراقی بود که جلو میآمد با کلّی پیامپی و تانک و ...
چشمهایش را چسبانده بود به دوربین. زل زده بود توی آتش. از پشت شعلهها عراقی بود که جلو میآمد با کلّی پیامپی و تانک و ...
در دفتر خاطرات او نوشته شده بود: «دیشب متأسفانه بدون اینکه وضو بگیرم، روی تختم خوابیدم. زیر پتو رفتم تا بعداً، قبل از خواب، وضو ...
نزدیک خرمشهر دهکدهای وجود داشت که مقر بچّههای اطّلاعات عملیّات بود. اتاقهای زیادی در اختیار بچّهها بود که بزرگترین آنها مربوط به ما میشد. به ...
پس از گذشت چند روز از ازدواجش، شتابان به منطقه رفت. کمتر به مرخصی میآمد و اگر میآمد، کمتر در منزل میماند. اگر حتّی روز ...
گفتم: حاجی! این بندهی خدا را نبر عملیّات! توجه نکرد. گفتم: بابا! پدر خانمته!حاجی گفت: «چه فرقی میکنه او هم مثل بقیه. خودش داوطلب اومده.»میگفت: ...
تلفن زدیم. گفتیم: «حال همسرت خوب نیست. باید ببریمش بیمارستان.»گفت: شما برین منم میام.آمد. یک ساعتی ماند، بعد رفت بسیج.گفت: «شاید بچّه به این زودیها ...
بالاخره ماشین تعمیر شد. ولی هوا روشن شده بود. باید منتظر میشدیم تا دوباره تاریک بشود.بهمنی گفت: «نمیتوانیم بمانیم. من تو خط خیلی کار دارم.»گفتم: ...
سیّد مجتبی علمدار یکی از شهیدان نام آشناست، که سالیانی پس از دفاع مقدس به شهادت رسید. او مداحی دل سوخته، جوانی وارسته و بسیار ...
روزی به پایگاه دزفول زنگ زد و گفت: «اگر امکان دارد به تهران بیایید. با شما کار دارم.»گفتم: خیر است إنشاءالله. آیا مشکل خاصی پیش ...
پاکسازی منطقهی ناامن «نصرت آباد» از لوث وجود اشرار به جهت تأمین امنیت مردم از اهمیّت ویژهای برخوردار بود. یک شب که چند تن از ...
ششمین قسمت از سری مستندهای روایت نصر که به سرگذشت مدافعان حرم شهید و شهدا می پردازد این بار زندگی شهید مصطفی صدرزاده را به ...
دهنوی بازنشستهی شهربانی بود. با وجود اینکه زمان طاغوت خدمت کرده بود، کل قرآن را از حفظ بود. هرگز نماز شب را ترک نمیکرد.گاهی که ...
شب عملیّات پس از نماز مغرب و عشا، گردانهای غواصی را به خط کردیم تا به نقطهی رهایی ببریم، دیدیم علی عابدینی – فرمانده گردان ...
یک بار، رزم شبانه گذاشته بودیم و بچّهها را آموزش میدادیم. همه کلاه آهنی داشتند، یکی از رزمندهها که قصد پریدن از کانال را داشت ...