ثقلین
TasvirShakhessabr1

ییلاق بچّه‌های جبهه

شهید سیّد محسن حسنی

از زمانی که پا به جبهه گذاشت، هیچ وقت راضی نشد برای مرخّصی به «مشهد» بیاید  و با هم به خارج شهر یا ییلاق برویم. ...

TasvirShakhesakhlagh28

کهنه‌ی پتو

شهید ناصر قاسمی

هر چی پتوی نرم و قفنگ بود، مال بچّه‌ها بود.دست آخر «ناصر» وقتی مطمئن می‌شد که همه پتو دارند، با کهنه پتویی هر جا که ...

TasvirShakhesakhlagh27

احتیاجی به سیم خاردار نیست

شهید اسماعیل دقایقی

اصولاً برخورد با این گونه افراد که با جمهوری اسلامی جنگیده و اسیر شده بودند، نیازمند به تصمیمی شجاعانه و اعتماد به نفس داشت و ...

TasvirShakhesakhlagh25

زندان بزهکاران

شهید سیّد حسین علم الهدی

 در سال ۵۳ که حسین را دستگیر کردندف او را به بند نوجوانان زندان بردند. زندانیان این بند، نوجوانانی بزهکار بودند که به جرم دزدی ...

TasvirShakhesakhlagh23

شیوه‌ی علمدار

شهید سیّد مجتبی علمدار

شیوه‌ی خاصی هم در جذب جوانان داشت. گاهی حتّی خود من هم به سیّد می‌گفتم: «این‌ها کی هستند می‌آوری هیأت؟ به یکی می‌گویی بیا امشب ...

TasvirShakhesakhlagh22

پیراهن نو

شهید غلامرضا خرمی‌نیا

از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت. فریاد کوتاهی زد: «آخ‌جون این هم از پیراهن نو.»خیلی خوشحال بود. از همان لحظه‌ی اوّل فکر می‌کرد که اگر ...

TasvirShakhesakhlagh20

پادرمانی

شهید ناصر فولادی

یک روز به اتّفاق ایشان از جاده‌ای عبور می‌کردیم. متوجّه شدیم که یک ماشین به گوسفندی زده است. من متوجّه شدم که راننده‌ی ماشین و ...

TasvirShakhesakhlagh19

ارشد

شهید عبّاس بابایی

اوایل سال ۱۳۴۹ در کلاس آموزش زبان انگلیسی مرکز آموزش‌های هوایی درس می‌خواندم و سمت ارشدی کلاس را داشتم؛ از آغاز تشکیل کلاس چند روزی ...

TasvirShakhesakhlagh`8

همان لبخند، همان سلام

شهید محمّد بروجردی

 همسایه بروجردی بود، سر مسأله‌ای با برادر بروجردی درگیری پیدا کرد. ما هم بودیم، پادرمیانی کردیم و به قضیه فیصله دادیم.فردا همسایه آمد پیش ما، ...

TasvirShakhesakhlagh16

خدایا ما را ببخش!

شهید محمّد بروجردی

هر وقت برای شهید «محمّد بروجردی» تعریف می‌کردند، بعضی از بچّه‌ها از شما استفاده می‌کنند و می‌گویند؛ «بروجردی» این‌طور آدمی است؛ اصلاً به روی خودش ...

TasvirShakhesakhlagh14

ما شاه نیستیم

شهید جواد فکوری

 به خاطر دارم برای حضور شهید فکوری در یکی از جلسات هیأت دولت که صبح زود در دفتر نخست‌وزیری تشکیل می‌شد و من راننده ایشان ...

TasvirShakhesakhlagh12

صندوق جریمه

شهید علی اصغر کلاته سفری

 از غیبت و دروغ به شدّت تنفّر داشت. در منزل صندوق کوچکی درست کرده بود. هر کس غیبت می‌کرد یا دروغ می‌گفت، باید مبلغی پول ...

TasvirShakhesakhlagh11

زندانی

شهید دکتر سیّد احمد رحیمی

شبی به محلّ کارم در سپاه رفتم. گفتند: «آقای رحیمی بعضی از زندانیان را به دعای کمیل برده. اگر خواستید، شما هم بروید و با ...

TasvirShakhesakhlagh10

افطاری ساده

شهید حسن مداحی

آن شب گفت: «افطاری یک جا دعوتیم».بعد، اصرار کرد. امام جمعه هم بود. بالاخره مثل همیشه حرفش به کرسی نشست. به راه افتادند، فکر می‌کردند ...

صفحه 90 از 116« بعدی...102030...8889909192...100110...قبلی »