انجمن اسلامی دانشسرا
صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلوعلی و من و محمود و پسری به اسم الهام فرجزاده که از بچههای سلماس بود، انجمن اسلامی دانشسرا را راه انداختیم و ایستادیم جلوی ...
علی و من و محمود و پسری به اسم الهام فرجزاده که از بچههای سلماس بود، انجمن اسلامی دانشسرا را راه انداختیم و ایستادیم جلوی ...
سر دستهی اراذل کسی بود به نام عباس که با جیپ میآمد و میرفت و مسیرش طوری بود که زیاد از جلوی خانهی علی رد ...
چند ماه آخر حکومت پهلوی، رژیم متوسل شده بود به مزدورانی که از دهات اطراف شهر اجیر میکرد تا مال و اموال مردم را غارت ...
شب و روز دنبال این بودیم که سر به سر هم بگذاریم. پاهای بزرگ علی و اینکه هیچ وقت کفش اندازهی پایش پیدا نمیشد و ...
خوش خوراک بود. غذا را با لذت میخورد، طوری که غذا خوردنش آدم را به اشتها میآورد. استاد بار گذاشتن آبگوشت بود. [در ایام دانشجویی،] ...
سوار دوچرخههایشان میرفتند بیرون شهر و در گوشهی خلوتی کنار رودخانهی زلزله بولاغی بساط میکردند و سرشان میرفت لای کتاب فیزیک و ریاضی. هر از ...
در ایام دانشجویی، یک شب سر سفرهی شام، محمد را فرستادیم پارچ را از شیر لب حوض آب کند. تا محمود رفت بیرون، علی پرید ...
یک شب یکی از همجلسهایهایش را گرفته بودند. علی آن شب دیرتر از همیشه آمد خانه. خودش که چیزی بروز نداد، ولی فردایش دیدم مادر ...
خدا، علی را دم غروب شب اول ذیالحجه بهمان داد. پا به ماه که بودم، خواهر کوچکم خواب دید رفتهام زیارت و کسی آنجا بهم ...