ثقلین
TasvirShakhesnazm19

تأثیر مثبت تمیزی

شهیده مریم فرهانیان

مریم مقنعه ی چروک و مانتوی خیسش را گرفت و به دقّت آن‌ها را روی طناب پهن کرد. فاطمه هم با لباس‌های شسته‌اش آمد و ...

TasvirShakhesnazm18

حرف حساب

شهید جواد فکوری

به خاطرم هست که مدّتی در جبهه‌های جنگ به منظور سرکشی از پایگاه‌ها و سایت‌های موشکی و مواضع پدافندی در خدمت ایشان بودم و در ...

TasvirShakhesnazm17

سرآمد

شهید عبدالمهدی مغفوری

شهید مغفوری از نظر رعایت نظم شخصی سرآمد بود. کسی ندید که ایشان لباس سپاه را نامرتب به تن بپوشد. معمولاً با محاسن شانه کرده ...

TasvirShakhesShahid5rrr

صد بار صلوات

شهید عباسعلی خمری

قرار بود در جلسه‌ای که با حضور چند نفر از دیگر دوستان از جانب شهید ترتیب داده شده بود، شرکت نمایم. متأسفانه با چند دقیقه ...

TasvirShakhesnazm15

بدون نظم، هیچ کاری نمی‌شود کرد

شهید عبّاس مطیعی

همه منتظرت بودند. حضورت ضروری بود. شهید سیّد محمود زرگر خیلی روی تو مانور می‌داد. با اصرار و منتقل شده بودی به جهاد، به خاطر ...

TasvirShakhesnazm14

برخورد بدون تبعیض

شهید سیّد علی حسینی

در همه‌ی کارهایش منظم بود. بی‌نظمی و بی‌انضباطی را از هیچ کس نمی‌پذیرفت. قرار بود در قرارگاه جلسه‌ای رأس ساعت ده برگزار شود. چند نفر ...

TasvirShakhesnazm12

سرکشی و رسیدگی به نیروها

شهید میرقاسم میرحسینی

آن روز حاج قاسم تصمیم داشت در نماز جمعه سخنرانی کند. ساعتی قبل از رفتن، لباس‌های سبز سپاهی‌اش را اتو کشید، پوتین‌هایش را واکس زد، ...

TasvirShakhesnazm11

تنبیه

شهید کاظم رستگار

روزی هنگامی که آن‌ها تازه از عملیات برگشته بودند، حاج کاظم اعلام کرد دو نفر را لازم دارد تا به پایگاه ـ که وظیفه‌ی پشتیبانی ...

TasvirShakhesnazm10

حرف اوّل

شهید محمود کاوه

تازه آمده بودند. می‌خواست ازشان بازدید کند. رفت سراغ نفر اوّل. فانسقه‌اش را کشید. گفت: «خیلی شُله، فانسقه‌رو همچین باید محکم ببندی که دست توش ...

TasvirShakhesAhmadToosi

همه در نوبت!

شهید حجت الاسلام محمّد شهاب

از ویژگی‌های بارز ایشان، برقراری عدالت بود. فروشگاهی تحت نظر دادسرا راه‌اندازی شده بود که وسایل مصادره شده در آن عرضه می‌شد. آن زمان چای ...

TasvirShakhesnazm9

نوبت نگهبانی

شهید دکتر سیّد احمد رحیمی

وقتی دفتر هماهنگی «بنی صدر» در «بیرجند» سقوط کرد، باید در پشت بام نگهبانی می‌دادیم. سه نفر بودیم. قرار گذاشتیم قرعه‌کشی کنیم تا به هر ...

TasvirShakhesShahidGomnam15

برنامه‌ی امروز

شهید دکتر بهرام شکری

هر روز، برگه‌ی باریک و بلندی را روی میز «بهرام» می‌دید؛ لیست کارهایی که قرار بود آن روز انجام دهد، تک به تک در ساعات ...

TasvirShakhesnazm8

پیشنهادهای منظم و مدوّن

شهید مهدی باکری

در «اهواز» به فرماندهی رفتم. تا مرا دید، بلند شد و از کشوی فایلِ گوشه‌ی اتاق، ورقه‌ای را بیرون آورد. تمامی پیشنهادهای خود را به ...

TasvirShakhesnazm7

کلاه آهنی!

شهید رضا شکری‌پور

داشت می‌رفت خط، با شهید «دهقان» رفتیم نشستیم ترک موتورش. «حاج رضا» گفت: «کلاه آهنی‌تون؟»گفتیم: «حالا این دفعه‌رو ولش!» موتور را خاموش کرد و گفت: ...

صفحه 2 از 3123