به خاطرم هست که مدّتی در جبهه‌های جنگ به منظور سرکشی از پایگاه‌ها و سایت‌های موشکی و مواضع پدافندی در خدمت ایشان بودم و در این مدّت به علّت مشغله‌ی زیاد و بیش از حد، فرصت نمی‌کردم به آرایشگاه بروم و سر و صورتم را اصلاح کنم. به همین جهت موی سرم بیش از حد بلند شده بود. در یکی از روزهای که از مقابل ایشان می‌گذشتم، به سر و وضع من چشم دوخت و من که فاصله‌ای را طی کرده بودم، صدا زد و گفت:

ـ «موهایت چرا اینقدر بلند است؟!»

ـ «قربان وقت نکردم به سلمانی بروم.»

ـ «همین حالا برو سلمانی، سر و وضعت را مرتّب کن و سریع برگرد.»

ـ «چشم قربان».

من هم متقابلا به سر و روی اشان چشم دوختم و گفتم:

«ببخشید قربان، موی سر خودتان هم بیش از حد بلند است.»

بدون این‌که از گفته‌ام ناراحت شود، خندید و در حالی که دستی به موهایش می‌کشید، گفت: «حرف حساب که جواب ندارد، پس صبر کن با هم برویم.» و سپس به اتفاق به آرایشگاه رفتیم.»


رسم خوبان ۹٫ آراستگی و نظم. صفحه‌ی ۸۵ـ ۸۶/ چشمی در آسمان، ص ۷۳٫