سال شصت و چهار شمسی بود. عملیات والفجر هشت شروع شده بود. پس از طی دوره‌های آموزشی لازم، عازم خط مقدم در منطقه‌ی فاو شدیم. مناطق متعددی به تصرف نیروهای اسلام درآمده بود، منطقه‌ی مورد نظر که باید در آن مستقر می‌شدیم، تازه آزاد شده بود و حالتی باتلاقی داشت و عبور و مرور را مشکل می‌کرد. منطقه در قلب نیروهای دشمن قرار داشت، طوری که نیروهای عراقی از دو طرف به ما احاطه داشتند.

برای رسیدن به محل استقرار، باید از «سه راهی مرگ» عبور می‌کردیم ـ سه راهی مرگ از دو سو به میدان مین منتهی می‌شد و ما تنها از یک راه می‌توانستیم عازم محل استقرار شویم ـ به محل استقرار که رسیدیم، من در یک سمت خاکریز در سنگری مستقر شدم و سیّد در انتهای قسمت خاکریز سنگر گرفت. به دستور فرمانده به خاطر جلوگیری از لو رفتن تعداد نفرات، در حین تیراندازی، بچّه‌ها حق تیراندازی متفرقه نداشتند. تنها من و «سیّد» که تیربارچی بودیم، وظیفه‌ی تیراندازی داشتیم. وضع آشفته و نابسامان منطقه، همچنین جوّ و زمین نامساعد حاکم بر آن شرایط سختی به وجود آورده بود، که این شرایط بر مدّت زمان استقرار ما در آن منطقه می‌افزود. گرد و خاک و شوره‌ی حاصل از نمک‌زار منطقه، لباس‌ها و سر و صورتمان را به شکل تحمل‌ناپیذری در آورده بود. لباس‌های بچّه‌ها سفیدک زده بود. چنان گرد و خاکی بر سر و صورت بچّه‌ها نشسته بود که گویی ماه‌هاست آب به صورت نزده‌اند. در بوی عرق و گرد و خاک غرق شده بودیم. پشت خاکریز از داخل سنگر چهارچشمی اطرافم را می‌پاییدم و هرازگاهی به طرف دشمن، آتش می‌گشودم.

رزمنده‌ای از دور توجّه مرا به خود جلب کرد. لباس‌ تروتمیز و مشکی پوشیده بود. پوتین‌های واکس زده‌اش زیر تابش آفتاب چشمک می‌زد. رزمنده‌ای با این وضع، آن هم در این منطقه، بیشتر شبیه خواب و خیال بود. با خود فکر کردم حتماً تازه به جمع ما پیوسته، زیرا اگر کسی چند روز در این جو نامناسب منطقه بماند، بی‌گمان شکل و قیافه‌ای شبیه من و دیگر رزمندگان خواهد داشت. نزدیک‌تر که آمد، شناختمش. از تعجّب خشکم زد! سیّد بود. لباس پاک و مرتب او هیچ تناسبی با لباس سایر رزمندگان که عرق گرد و خاک و شوره بودند، نداشت. سیّد رسول را که زمانی در شهر، با کُت و شلوار زیبا و آراسته در همه جا حضور می‌یافت، دیده بودم و حالا در خط مقدم نیز با وجود سخت‌ترین شرایط و جوّ نامناسب منطقه، آراسته و شیک‌پوش می‌دیدم. به شوخی گفتم: «سیّد! در این شرایط بحرانی و سخت که از هر طرف آتش و خون می‌بارد، خوب به خودت می‌رسی! تیپت آدم را به یاد مهمانی‌ها می‌اندازد.»

در حالی که به من نزدیک می‌شد و خنده بر لب داشت، گفت: «آراستگی، خوش‌پوشی و مرتب بودن از رفتار و کردار پیامبر اکرم (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) و ائمه (علیه السّلام) بوده، ایشان بارها به آن سفارش کرده‌اند. در ثانی چه فرق می‌کند، این جا هم مهمان هستم. انسان هر کجا باشد، باید نسبت به پاکیزگی و نظافت تلاش کند.»


رسم خوبان ۹٫ آراستگی و نظم. صفحه‌ی ۳۰ـ ۳۳/ حقیقت سرخ، صص ۳۰ـ ۲۹٫