مهدی را کمتر داخل سنگر فرماندهی‌اش می‌توانستی پیدا کنی. بین بچّه‌ها بود. وسط درگیری‌ها، زیر آتش دشمن. گاهی فرمانده لشکر را می‌دیدی که دوربین به دست خوابیده روی سینه‌ی خاکریز و دیده‌بانی می‌کند. گزارش شناسایی معمولاً دستخط خودش بود.

این‌طوربودنش روحیّه بود برای بچّه‌ها. هر وقت یک کم شل می‌شدیم و روحیّه‌مان پایین می‌آمد، یک بار آمدن و رفتن مهدی کافی بود تا همه چیز برگردد سر جای اوّلش. توی جزیره هم که بچّه‌ها خسته شده بودند و عراقی‌ها میدان پیدا کرده بودند برای جولان دادن، مهدی آمد و اسلحه‌ی یک را گرفت و نشست توی سنگر. سنگرش جایی بود که دشمن کاملاً دید داشت. گلن گدن را کشید و شروع کرد به زدن نفرات دشمن؛ یکی یکی، چند تا چند تا. بقیّه هم شیر شدند و نشستند توی سنگرهایشان و شروع کردند به زدن عراقی‌ها. بعد مهدی گفت: «این‌ها نباید یک لحظه آرامش داشته باشند. هر تیری که زدند، شما دو تا جوابشان را بدهید.»


رسم خوبان ۱۰- روحیه،  ص ۸۱ تا ۸۲٫/ تو که آن بالا نشستی، صص ۷۶ ۷۵٫قا محسنمد