صافش میکنیم تا خودِ کربلا!
شهید حسن امیری
بار اوّل که رفتم تبلیغات، دیدم بچّهها بیحالاند و ناراحت. یکی میگفت: «چرا عمو نیامد؟»
یکی میگفت: «پس عمو کی میآید؟»
همه سراغ عمو را میگرفتند. از یکی پرسیدم: «عمو کیه که همه دنبالش میگردند؟»
گفت: «دو – سه روز دیگر میآید، میبینیش.»
چند روز بعد پیرمردی آمد، همه ریختند سرش، بوسیدنش. گفتم: «چه خبره؟ کی آمده؟»
گفتند: «عمو حسن.»
عمو حسن را دیدم؛ با دوچرخه و یک خورجین پر از خوراکی. گفتم: «آخر عمو، بیابانِ ناهموار خدا که جای دوچرخه نیست.» گفت: «صافش میکنیم بچّه جان. باش تا ببینی که تا خود کربلا صافش میکنیم.»
رسم خوبان ۱۰- روحیه، ص ۷۷٫/ یادگاران ۱۵، صص ۶۱ – ۶۰٫
پاسخ دهید