یک شب باهم صحبت می‌کردیم. پرسیدم: «ناصر! دوست داری شهید شوی؟»

گفت: «بله شهادت را دوست دارم.»

پرسیدم: «دوست داری اسیر یا جانباز شوی؟»

گفت: «برای جانبازی و اسارت آماده نیستم. من دوست دارم شهید شوم. آن هم به یک شکل خاصی!»

گفتم: «چگونه؟»

گفت: «یک تیر بخورم. فقط یک دانه. یا توی قلبم بخورد یا توی پیشانیم. نمی‌خواهم جنازه‌ام تکه پاره شود.»

روزی که به شهادت رسید، خبر آوردند که یک تیر خورده است، آن هم توی پیشانیش.


منبع: کتاب رسم خوبان ۶٫ معرفت. صفحه‌ی ۶۳/ پیشانی و عشق، ۱۸۴٫