بدجوری مجروح شده بود. بعد از یک ماه که آوردیمش خانه، هنوز روی پا نمی‌توانست بایستد. با کمک عصا، و به سختی راه می‌رفت.

توی خانه، دو، سه روزش صرف دید و بازدید و عیادت‌های فامیل و دوستان شد. در همین مدّت حالش طوری بود که انگار کمبود مهمی در زندگی پیدا کرده است. احساس می‌کردیم خودش، خودش را دارد می‌خورد. می‌گفت من به هیچ عنوان نمی‌توانم اجازه بدهم وقتم هدر برود.

همان روز توی خانه یک دفتر کار درست کردیم. یک دستگاه تایپ دستی هم برایش جفت و جور کردیم. چهار ماه تمام مطالعه می‌کرد و تحقیق و نتیجه، تألیف و تدوین برنامه‌ی جامع آموزش بود.


رسم خوبان ۱۷- تعهد و عمل به وظیفه، ص ۹۳٫/ ساکنان ملک اعظم (۳)، ص ۵۱٫