مأموریت حمید توی خیبر این بود که بعد از فتح «پُل شیتات» برود محور نشوه را هدایت کند. اولین گروه بلم سوار که رسیدند به پل، سی و دو نفر بودند. ما هم حرکت کردیم به طرف پل. شب رسیدیم آن‌جا. منتظر ماندیم حمید برود آن طرف پل را شناسایی کند و هدایت مرحله‌ی بعدی عملیات را به عهده بگیرد. رفت و برگشت.

آخرین باری که حمید را دیدم بعد از تصرف پل بود و حدود عصر. من مجروح شده بودم و مرا گذاشته بودند آن‌جا. حمید داشت نیروها را هدایت می‌کرد که یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده. سریع رفت وضو گرفت آمد جایی قامت بست و نماز خواند که در تیررس بود. هر لحظه امکان داشت فاجعه اتفاق بیفتد؛ و او با طمأنینه و آرامشی نمازش را می‌خواند که من دردم را فراموش کردم و فقط به او خیره شدم.

حتی وقتی بلندم کردند که ببرندم، برگشته بودم به آرامش نماز خواندن حمید نگاه می‌کردم.

————————

منبع: کتاب «به مجنون گفتم زنده بمان۱- شهید حمید باکری»- انتشارات روایت فتح، ص ۱۱۳

به نقل از: جمشید نظمی