ثقلین
TasvirShakhesshahidkave6-(1

سکوت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

دو شب مانده به عملیات، توی قرارگاه فرماندهی در تمرچین و با نام اصلی سرگده، جلسه داشتیم. طرح مانور فرمانده گردان‌ها بود. همه بودند. آقای ...

TasvirShakhesshahidkave-(1)

سوله مجروح‌ها

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

سراغ محمود را گرفتم.– رفته جلو.– جلو؟ قرار نبود که.– نیروهای جدید را برده. برده به کانالی که حرفش بود.– آن‌جا چه خبرست؟ چرا این‌قدر ...

TasvirShakhesshahidkave3-(1

استخاره

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

آمد به من گفت «روحانی‌تان کجاست؟»توی گردان‌مان چند تا داشتیم. یکی‌شان را صدا زدم آمد.محمود گفت: «حاجی جان! این بار دیگر درمانده‌ام چی کار کنم. ...

TasvirShakhesshahidkave4-(1

بی‌سیم‌چی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

گفت «چند تا بی‌سیم داریم؟»گفتم «کم نیست. این دفعه کم نیست.»گفت «خوب ست. من هم همین را می‌خواستم بشنوم. بی‌سیم‌چی‌ها را صدا کن بیایند کارشان ...

TasvirShakhesshahidkarimi2-

سقوط ارتفاع

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

ارتفاع‌مان سقوط کرد.قرارگاه ارتش توی دره بود و حالا شده بود قرارگاه ما؛ و عراقی‌ها هم از بالا داشتند می‌زدندمان.محمود گفت: «هر چی را که ...

TasvirShakhesshahidkave14-(

روز عاشورایی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

نگاهم به نیروها بود که بیش‌ترشان حتّی آموزش هم ندیده بودند.از بین‌شان، آموزش دیده و ندیده، چهار گروهان تشکیل دادیم، منتظر شدیم ببینیم محمود چی ...

TasvirShakhesshahidkave13-(

امر به معروف و نهی از منکر

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

یک روز دیدم دم دکان آقاجان دارد با یک زن بی‌حجاب حرف می‌زند. تند حرف نمی‌زد. حتّی دیدم لبخند به لب دارد.پیش خودم گفتم «یعنی ...

TasvirShakhesshahidkave11-(

کباب بریانی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود گفت «رفته بودم توی جنگل‌های آلواتان، جلوتر از بچّه‌های خودمان، برای شناسایی. برخوردم به تعدادی از کومله‌ها که داشتند گوسفندی را روی آتش بریان ...

TasvirShakhesshahidkave10-(

صداقت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

رفتم به مسؤولین گروه‌های خلبانی گفتم «از بالا دستور داده‌اند نگذاریم کاوه جلودار باشد.»از تجربه‌هاش گفتم و ارزشش برای منطقه کردستان و حفظ امنیت کشور.گفتم ...

TasvirShakhesshahidkave9-(1

نظم و انضباط

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

کاوه فرصت نداشت بخوابد. بعد از نماز صبح، اگر حال داشت خوابش نمی‌آمد، می‌آمد توی صبحگاه شرکت می‌کرد می‌ماند. در اوج آن بگومگوها –دقّت می‌کردم ...

TasvirShakhesshahidkave8-(1

تذکر عملی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

رفتم به کاوه گفتم «اگر دوست داری ساختار نظام این‌جا به هم نخورد به این‌ها (کسانی که خودمختار بودند) توصیه کن قوانین ما را هم ...

TasvirShakhesshahidkave7-(1

توپچی کارکشته

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

عملیاتی داشتیم توی منطقه‌ی نیسان گمانم. نیروهامان باید از طرف ارتفاعات حرکت می‌کردند می‌آمدند طرف روستاها. یک ستون هم از توی جاده می‌آمد. گروهک‌ها فهمیده ...

TasvirShakhesshahidkave6-(1

هرگز جوابش نکرد

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

کاوه گفت «کی حاضرست برود؟»گفتم «چه کاری هست آن‌جا حالا؟»گفت «فقط باید سر و گوش آب داد دید می‌خواهند چی کار کنند.»نگاهم کرد گفت «به ...

TasvirShakhesshahidkave5-(1

دبیرستانی‌ها

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود می‌گفت «باید همه بفهمند کردستان کجاست، دارد چه بلایی سرش می‌آید.» زمانی خیلی نیاز بود نیرو بیاید کردستان. طرحی برای این کار آماده شده ...

صفحه 23 از 28« بعدی...10...2122232425...قبلی »