ثقلین
TasvirShakhesshahidhemat9-(

راضی به رضای خدا!

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

صبح حاج ولی آمد به مادرش گفت: «نگران نباشید. توی بیمارستان بستری‌ست.» بعد هم بنا کرد خوابی را که دیده بود تعریف کردن. که این‌طورست ...

TasvirShakhesshahidhemat8-(

خیلی ازش بدم آمد

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

راضی شدند ببرندم پیشش. با چه مصیبتی هم. که برویم سپاه، برویم فلان سردخانه، برویم توی سالنی پر از درهای کشویی بسته، برویم جلو یکی ...

TasvirShakhesshahidhemat14-

جبران

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

و من (باور می‌کنید؟) یک بار هم نشد در را با صدای زنگی که او می‌زند باز کنم. همیشه پیش از او، قبل از این‌که ...

TasvirShakhesshahidhemat5-(

به عشق فرمانده

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

یک بار که ابراهیم غروب آمد اصرار کردم: «امشب را خانه بمان.» گفت: «خیلی کار دارم. باید برگردم منطقه.»از نگهبانی مجتمع آمدند گفتند تلفن فوری ...

TasvirShakhes-------------(

اشک‌هایش

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

من مردهای زیادی را دیده بودم. شوهرهای دوستانم را، دیگران را، که در راحتی و رفاه هم بودند، امّا همیشه سر زن و بچّه‌شان منّت ...

TasvirShakhesshahidhemat13-

شروع زندگی

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

نمی‌گذاشتم از درونم چیزی بفهمد. و بیشتر از همه و همیشه نمی‌گذاشتم بفهمد در دزفول چه به سرم آمد. به آن دو سه هفته‌ای که ...

TasvirShakhesshahidhemat2-(

دلتنگی

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

نگاهم کرد، در سکوت، و گفت: «حلالم کن!»گفتم: «به شرطی که من هم بیایم.»گفت: «کجا؟»گفتم: «جنوب، هر جا که تو باشی.» گفت: «نمی‌شود. سخت‌ست. خیلی ...

TasvirShakhesshahidhemat1-(

تحفه‌ی ابراهیم برای خدا

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

ابراهیمی که با چشم بسته راه می‌رفت و ما دخترها از تقوای چشمش حرف می‌زدیم کارش به جایی کشید که از زنش شنید: «تو از ...

TasvirShakhesshahidhemat12-

مثل امام حسین علیه السلام

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

نمی‌دانست به دوستم چه چیزها نگفته بودم وقتی به جواب خواستگاری کسی گفت نه و او دو هفته بعد شهید شد و حالا من در ...

صفحه 3 از 3123