صبر و استقامت
شهید شیخ فضل الله محلاتیبعضیها میگفتند باید در لحظهی تصمیمگیری حضور داشته باشند. اگر نبودند، کار هم نمیکردند. اغلبشان با همین دلیل رفتند منزوی شدند، یا آمدند مقابل انقلاب ...
بعضیها میگفتند باید در لحظهی تصمیمگیری حضور داشته باشند. اگر نبودند، کار هم نمیکردند. اغلبشان با همین دلیل رفتند منزوی شدند، یا آمدند مقابل انقلاب ...
او در آن زمان مرد پخته و دنیا دیدهای بود که پنجاه سال را شیرین داشت، ولی سی چهل ساله به نظر میرسید. درست است ...
در سال ۵۷ و در اوج حکومت نظامی ما پیشنهاد دادیم که استادان دانشگاه و علما بیایند در دانشگاه تهران و تحصن کنند. روز قبلاش ...
در سالهای اوج مبارزه، یعنی ۵۴ و ۵۵، بعضی کارها بود که فقط از او برمیآمد. یعنی اگر او دل به آن کارها نمیداد، هیچ ...
او سخنرانی خبره بود. چه در تهران، چه در مسافرت، منبرش را میرفت. ما خودمان بارها با او هم منبر بودم. یادمان است در اوج ...
یک بار پاپیچاش شدم که «دارن به نمایندههای مجلس ماشین میدن، حاجی. یه نامه مینویسی برم یکیش رو بگیرم بیارم؟ لازممون میشهها.»داشت روزنامه میخواند. آوردش ...
هیچ وقت بیاعتنایی بابا را به دنیا نمیتوانم فراموش کنم. با این که پُست های مهمی داشت و خیلیها میشناختندش و اگر لب تر میکرد، ...
بابا هیج وقت نشد لباس روحانیاش را دربیاورد. آخرش هم با همان قبای نو شهید شد و با همان هم دفن شد. میگفتند «هر چی ...
آقای رفیقدوست میگفت «توی جلسهها هر وقت حرف از سید الشهدا میشد، آقای محلاتی میگفت خوشا به سعادت مولا که محاسنش به خون سرش خضاب ...
هر حرفی را از هر کسی قبول نمیکرد، به جز حرف امام. عاشق و مطیع و مقلد بی چون و چرای امام بود. این را ...
یادم است در زمان جنگ قرار بود از محلی به عراق حمله شود و ناگهان یکی از بچههای سپاه آمد گفت که «من خواب دیدم ...
این را خیلیها هنوز یادشان است که تا وقتی نمایندهی مجلس بود، هیچ حقوقی از آنجا نگرفت.همیشه افتخارش این بود که «من تموم زندگیم رو ...
بابا در روزهای اول انقلاب پیش امام بود. در مدرسهی علوی. یک عده از رادیو آمدند پیش امام و گفتند میخواهند یکی از برنامههای رادیو ...
زمانی که با هواپیما میخواستم بروم آمریکا درس بخوانم، تا فرودگاه همراهام آمد که توی خلوت پدری و پسری بهام بگوید «تا الآن هر کاری ...