او در آن زمان مرد پخته و دنیا دیده‌ای بود که پنجاه سال را شیرین داشت، ولی سی چهل ساله به نظر می‌رسید. درست است که مقید بود موی سر و صورت‌اش را خضاب به رنگ سیاه کند، درست است که گاهی کارش آن قدر زیاد می‌شد که موهای سفید از گوشه و کنار سر و صورت ‌اش خودی نشان می‌داد، اما هیچ کدام این‌ها باعث نمی‌شد تحرک اش هم شبیه آرامشِ تحرکِ یک مرد پنجاه ساله باشد. نشست برخاست‌اش، بحث و جدل‌اش، پیگیری‌اش، ابراز عقیده‌اش، شهامت‌اش، خستگی ناپذیری‌اش اصلاً به سن و سال‌اش نمی‌آمد.

فعالیت‌اش در کمیته‌ی استقبال امام حیرت‌آور بود. هر جا قرار بود تصمیمی گرفته شود، یا آن تصمیم‌ها اجرا شود، محال بود او را آن‌جا نبینی. البته گاهی پیش می‌آمد که به خاطر مشغله‌های اجرایی‌اش در بعضی تصمیم‌گیری‌ها حضور نداشت. منتها این باعث نمی‌شد دلسرد شود یا به زبان بیاورد که چرا بدون او تصمیمی گرفته شد. هر کاری لازم بود، هر زمان و مکانی که لازم بود، بی‌هیچ چشم‌داشتی انجام می‌داد.

قاصد خنده‌رو، ص ۱۲۳ و ۱۲۴٫